خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

ریضمو!!

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۴۴ ب.ظ
فردا آخرین امتحانه...با سرعت مورچه وار دارم درس می خونم و هر نیم ساعت استراحت میکنم!!
الان یهویی استرس گرفتم...فردا هشت صبح امتحانه و من هرچی نگاه می کنم به این انتگرال ها نمی فهمم هرکدوم رو از چه راهی باید حل کرد!
خسته تر از اونم که بتونم باهاشون کنار بیام.
ولی دلم به یه جمله از یه آدمِ خوب که دیروز با یه حس خاصی و تو اوج بدبختی خودش بهم گفت خوشه...
- "ناامید نشو...مومن که ناامید نمیشه..."
-آخه دیگه تا چقدر صبر؟!
-منو نگاه کن؟! دیگه بیشتر از من که صبر نکردی، کردی؟!
-راست میگین...الحق که راست میگین...

و اون لحظه یه حس خیلی خوبی بهم منتقل شد...

کاش بتونم جمع و جورش کنم...

پ.ن: عاشقان پنجره باز است...اذان می گویند...
  • مهسا -

نظرات  (۲)

پس دیگه راحت شدی........................

چند ماه بی استرس درس و امتحان....................

پاسخ:
واقعاااااا!
البته هنوز واسه 5شنبه یه پروژه و یه همورک دارم. واسه سی خرداد هم پروژه معماری :دی
امتحان چطور بود؟ خوب دادی؟
پاسخ:
نه به اندازه ای که خوندم! ولی خب بد هم نبود :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">