خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

کلافگی

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ب.ظ
نشستم وسط آزمایشگاه با بغض تو گلو و چشمای خیس. چنان خسته‌م از دانشگاه و استادام و کارم که اگر ترم ۵ نبودم هر آن ممکن بود برم انصراف بدم.
من اگر از تا چند ماه دیگه بلایی سر خودم آوردم بدونید که ربطی به نهنگ آبی نداشته. از دست استادام بوده.
چنان خسته و کلافه‌م که دلم می‌خواد از خواب بپرم و ببینم که کل این ۲سال و خرده‌ای ارشدم کابوسی بیش نبوده و الان هنوز همون ۲۲ ساله‌ی پرشور ماجراجوئم.
میشه نصیحتم نکنین؟ میدونم می‌گذره این روزا. خب؟ اینارو نوشتم که یه روزی در آینده بیام بخونم و ببینم که گذروندم این روزای بیهوده‌ی پر از کلافگی و به بن‌بست‌رسیدگی رو... همین.
  • مهسا -

نظرات  (۱)

استاد راهنمات کیه؟
اتفاقا این احساس بیهودگی و ... خیلی عادیه در ترم 5... غصه نخور. خوب میکنی که مینویسی. که بعدها یادت بیاد! معمولا در گذر زمان احساسات منفی فراموش میشن و فقط اتفاقات خوب و دلچسب یاد آدم میمونه. البته معمولا!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">