خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

دانشگاه

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ


در راستای این پست سعیده


می‌روم که هجدهمین سال تحصیلیم را آغاز کنم. عدد هجده مرا می‌ترساند. روزهای مدرسه وقتی به پایان ۱۲ سال مدرسه فکر می‌کردم، قلبم فرو می‌ریخت. ۱۲ سال؟! شما تصور کنید به بچه‌ی ۷ ساله‌ای بگویند ۱۲ سال قرار است همه‌ی زندگیت در مدرسه خلاصه شود. برای بچه‌ی هفت ساله، ۱۲ سال از عددِ سنش هم بیش‌تر است! حالا اما می‌فهمم که ۱۲ سال مدرسه گذشته. ۴سال کارشناسی گذشته. حتی ۱ سال ارشد هم گذشته. و هنوز راه باقیست... باور عدد هجده برایم دشوار است. و دشوارتر این است که از پایانش می‌ترسم. مثلا از اینکه سال تحصیلی بعدی درسی ندارم برای گذراندن و احتمالا شوقی ندارم برای شروع سال تحصیلی وحشت‌زده‌ام می‌کند. همیشه عاشق مدرسه و دانشگاه بوده‌ام و بی‌صبرانه آغازش را انتظار می‌کشیده‌ام. اما الان شک کرده‌ام به این دوست داشتنم. من درس و علم را دوست دارم یا شوق من از چیز دیگریست؟! حالا که دوستی برایم نمانده که بخواهم انتظاربکشم برای ساعت‌های درسی درکنار هم و مشق نوشتن‌های دورهمی و ... . پس علتش هرچه که هست دوست هم نیست. اما راستش بعید می‌دانم که علم باشد دلیل این همه علاقه‌ی من به تحصیل. و اگر بخواهم صادق باشم با خودم، باید بگویم که حس می‌کنم دلیل علاقه‌ام به تحصیل خودِ تحصیل نیست. بلکه ترس است از روبه رو شدن با زندگی واقعی. مقصودم اززندگی واقعی جاییست که قرار باشد برای اولین بار فکر کنم به اینکه حالا که درس نمی‌خوانم و سرم گرم مشق و تمرین نیست، چه باید بکنم؟ اولین جایی که لازم باشد بروم سرکاری مثلا. پیش‌تر هم کار کرده‌ام اما تحمل روزهای بودن در شرکت، تنها با تخیل کردن درمورد روزهای بودن در دانشگاه برایم ممکن بود. انگار دانشگاه به من احساس امنیت می‌دهد و درس خواندن بهم اطمینان می‌دهد که دارم «کار»ی انجام می‌دهم.کاری که احتمالا از هر کار دیگر در این دنیا بیشتر بلدش هستم. دلم می‌خواهد گذر از این امنیت دانشگاه را تا جایی که در توان دارم به تعویق بیندازم. یکی از وحشت‌های این روزهایم همین است. اگر اپلای نکنم، قصد ادامه‌ی این راه را ندارم و می‌خواهم از دانشگاه بیایم بیرون. اما بعد چه کنم!؟ در دنیای ناامن خارج از دانشگاه چه کنم؟! روزهایم را چگونه بگذرانم؟! در دنیای واقعی هم آدم‌هایی هستند که دغدغه‌هایشان در حد ما بچه مدرسه‌ای-دانشگاهی‌ها باشد؟! شاید مهم‌ترین مشوقم برای اپلای همین فکرهاست... اپلای کنم و بروم و باز چند سالی به تعویق بیندازم پرتاب شدن به زندگی واقعی را. 

شاید زود باشد برای این حرف‌ها. شاید یک سال بعد باید این‌ها را بنویسم و بگویم. امروز اما وقتی پست سعیده را خواندم با خودم گفتم چه چیز دانشگاه را اینقدر دوست دارم؟! دانشگاهی که دیگر نه دوست‌هایم را دارد نه تفریحات دورهمیش را نه شیطنت‌هایمان را و نه معاشرت کردن با آدم‌های جالب را! و نه حتی آن یادگرفتن‌های از سرِ شوق و علمِ ناب را. و بعد دیدم انگار ماجرا دوست داشتن دانشگاه نیست. فرار است از ناشناختگی دنیای بیرون آن. دنیای واقعی!

فعلا علی‌الحساب این‌ها را نوشتم برای مدتی بعد. فعلا هنوز فرصت دارم برای نفس کشیدن در امنیت دانشگاه... :)

  • مهسا -

نظرات  (۱۲)

شاید این حس از ترس ناشی از تغییر وضعیتیه که بهش عادت داریم :-"
پاسخ:
سلام.
دقیقا...دقیقا همینه به نظرم...
سلام
چاره نیست
راهی ست که همه باید طی کنن و امتحان پس بدن!

پاسخ:
سلام!
کی گفته مجبوریم؟! این بدترین نوع فکر کردنه!
خط اول نوشته ات که تمام شد من هم تمام کردم
چیزی ته قلبم گرفت
18 سال
18 سال
وجودم گر گرفته از 18 سالی که پشت سر گذاشتم و این روزها 6 سال آخرش بدجور ته دلم ماسیده
سه سال هم از آخرین ترم گذشت
لعنت به این روزهای کوفتی
پاسخ:
هعععی..
به نظرم از الان برای عضویت هیات علمی برنامه ریزی و زمینه سازی کنید، مهمترینش هم ارتباطاته....
پاسخ:
شاید هدف زندگیم نباشه:) حلقه‌ی ارتباطات خودم رو البته دارم ولی خب اساسا با اینکه بخوام واسه ۱۰ سال بعدم که معلوم نیست مرده‌م یا زنده سرمایه‌گذاری دقیق کنم اوکی نیستم:دی
عاشق علم هستم اتفاقا 
کارای اقتصادی برام جذابیتی ندارن :-" 
پاسخ:
منم...
آره دقیقا
گاهی به امنیت روزای مدرسه فکر میکنم. پاییز مدرسه و بعد از ظهر کنار بخاری و برف و برف و برف و خونه. 
دغدغه‌های کوچیک. مثل امتحان هفته بعد و تکلیف فردا. همین
پاسخ:
وااای...
دنیای بیرون دانشگاه خیلی خوش می‌گذره :)
به نظر من، خیلی بیشتر از دانشگاه. فقط کافیه آدم باهاش مواجه بشه. کم کم مسیرش رو پیدا می‌کنه. توی دنیا اینقدر راه برای رفتن هست که تمومی نداره.
من یه نظر متفاوت بودم! :دی
پاسخ:
چقدر خوووب که به یه نفر خوش میگذره اون بیرون:))
زندگی واقعی بدون دانشگاه و درس، شاید اولهاش ترسناک باشه، بعدش دیگه ترسناک نیست :))) اتفاقا خیلی هم خسته کننده ممکن است باشد گاهی. همه چیز بستگی به خودت و طرز نگاه کردنت داره.
ولی جدی! دانشگاه محیطی داره که در هیچ جای دیگه از زندگی فراهم نمیشه، حداقلش این است که از دیدن آدمهای کوته فکر تا حدودی مصون هستی. وقتی وارد زندگی واقعی بشی، احساس تنهایی بیشتری خواهی کرد، احساس تافته جدا بافته بودن.
پاسخ:
من جدا دوست ندارم از دانشگاه خارج شم :))
موافقم. منم الآن عاشق درس و دانشگاه نیستم. ولی به همین دلیل ادامه میدم. 
بعدش که چی؟ و آخرش که چی؟ سوالات وحشتناکی هستن برام
پاسخ:
الان ۳نفر کامنت گذاشتین و هر ۳ این حرفو تایید کردین...به نظرم خیلی حرفه...خیلی حرفه که ماها اینقدر از زندگی واقعی می‌ترسیم و ازش فراری‌ایم.
باهات همدردم ... شاید منم برای فرار از زندگی واقعی چپیدم توی دانشگاه... باید فکر کنم بیشتر 
پاسخ:
شایدم عاشق علمی:))))
به این ۱۸ توجه نکرده بودم قبلاً. آدما این جا ۱۸سالگی به سن قانونی می‌رسن، و ۱۸سالگی وارد دانشگاه می‌شن که یه مرحلهٔ جدید و مهمی ‍‍ه، و ۱۸سالگی هزار تا چیز دیگه. و بعد از ۱۸سال درس‌خوندن، درس«خوندن»شون توی ارشد تموم می‌شه. (یا حتی بعضاً ارشدشون تموم می‌شه. :-؟ ) دارم قانع می‌شم دکتری چیز بی‌خودی ‍‍ه و آدم باید همین ۱۸ سال رو بخونه، بره سر زندگی‌ش. :-"
پاسخ:
بستگی به هدف داره:دی کسی که دانشگاه واسش سرزندگی حساب بشه ب باید دکترا بخونه. مثلا کسی که میخواد شغلش ریسرچر باشه یا استاد دانشگاه باشه یا ... .
ایول! منم این ترس رو دارم! درس نخونم چیکار کنم ؟ فقط دوست دارم زندگیِ واقعی به قول شما، همه ش به تعویق بیفته! هرچی هم که آدم برنامه ریزی میکنه همه ش هم درسی! انگار در این 10 سال آینده هم نمیتونم چیزی غیر درس تصور کنم! حتی استرس میگیرم بخوام کاری به غیر درس خوندن رو متصور بشم! یا دور بودن از فضای تحصیلی رو!
البته رشته های ما طوری ه که یه 12-13 سالی تا کار واقعی فاصله داره! :))
پاسخ:
آره همین :)))) شما حالا حالاها لازم نیست به دنیای واقعی فکر کنین :)) من ولی دیگه یک الی دو سال دیگه از درسم مونده...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">