مرگ
دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
میدانی؟ هر قدر هم قوی باشی، هر قدر هم که بغری برای دیگران، هرقدر هم که سلطنت کنی بر زندگیات، عاقبت یک روز وقتت تمام میشود. یک روز ممکن است نفست برود و دیگر برنگردد. یک روز ممکن است تنفست از عهدهات خارج شود. آن وقت به قدر یک نوزاد محتاج و زبون میشوی. آن وقت اختیارت از دست خودت خارج میشود. آن وقت مجبوری جان را بدهی و تسلیم شوی...
میدانی؟ هرقدر هم که به زبان آوردن لغت «مرگ» را در خانهات و بین اطرافیانت ممنوع کنی، هرقدر هم که پارچههای سفیدرا که یادآور کفن است، به خانه راه ندهی، هرقدر هم که بترسی از مرگ، عاقبت یک روز سر میرسد و یک جور که فکرش را هم نکرده بودی جانت را میستاند و میرود.
هزار بار فکر میکنم به لحظهای که روح از بدن جدا میشود و بدنم یخ میکند. کااااش میشد از یاد نبرم که روزی خواهد رسید که فرصتم تمام میشود. گیم اور.
پ.ن: یک فاتحه بخوانید لطفا...
پ.ن: یک فاتحه بخوانید لطفا...
- ۹۵/۰۱/۲۳