خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

معدن

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ب.ظ

عاشق گفت‌وگوهای درون‌خوابگاهیم! آدم‌های متفاوت، تفکرات متفاوت، فرهنگ‌های متفاوت... 

تو آشپزخانه‌ی خوابگاه بودیم و هرکس سرگرم درست کردن غذایی. یکی قورمه‌سبزی می‌پخت، یکی کلم‌پلو، یکی آش بار گذاشته بود و یکی هم که مثل من کم‌حوصله‌ بود، املت می‌پخت! طبق معمول برای آن که حوصله‌مان سر نرود شروع کردیم به حرف زدن. ازباحوصله‌ترینمان که داشت قورمه سبزیش را هم می‌زد پرسیدم رشته‌اش چیست. گفت دکترای مهندسی معدن می‌خواند.چشم‌هام راست ایستاده بود. برای هم‌چون منی که همیشه معدن برایم رشته‌ای سخت و به شدت مردانه بوده و با تمام اعتقاد و التزامم به برابری زن و مرد نتوانسته‌ام معادله‌ی کار کردن خانم‌ها در معدن را در ذهنم حل کنم، تصور این‌که دختری دارد دکترای معدن می‌خواند مبهوت‌کننده بود. چند باری دیده بودمش که می‌رود سر کار. یکی از بچه‌ها از کارش پرسید. گفت الان که کارم دفتریست...اما قبل‌ترش ... کار می‌کردم. (الان هرچه فکر می‌کنم اسم شهری را که گفت به یاد نمی‌آورم)گفتیم کجاست؟! گفت مرز افغانستان. همه‌ی چند نفر دیگرمان با چشم‌های گرد شده زل زدیم بهش. تعجبمان را که دید توضیح داد: معدن بود دیگه! تو معدن کار می‌کردم! یکی از بچه‌ها پرسید کجا زندگی می‌کردی؟! گفت:کمپ. برای کارگران و کارمندان و مهندسان هر معدنی یک کمپ هست برای زندگی. من هم همان‌جا زندگی می‌کردم. یکی دیگر از بچه‌ها با لهجه‌ی شیرین شیرازی‌اش پرسید: نمی‌ترسیدی؟! خندید و گفت: ترس؟! وای شماها چقدر نازنازی‌این! ترس کجا بوده! کارم بود دیگه! ترس نداره که! یکی از بچه‌ها پرسید: خانواده‌ت مشکلی نداشتن؟! گفت: نه! چه مشکلی؟! ما همه همدیگر را نگاه می‌کردیم. چقدر این دختر شجاع بود و چقدر باجسارت! از خودم خجالت کشیدم! پرسیدم: بچه‌ی اولی؟ این سوال را پرسیدم چون به خاطر خواهر بزرگترم که جسورترینمان بود در خانه، همیشه فکر می‌کرده‌ام که بچه‌های اول ناخودآگاه مستقل و محکم و باجسارت می‌شوند. گفت: نه! بچه‌ی سومم. خواهر و برادر بزرگترم معماری خوانده‌اند و در شهر کار می‌کنند. پیش پدر و مادرم هم زندگی می‌کنند. این را که گفت تمام معادلات ذهنیم به هم ریخت! من هم بچه‌ی سوم بودم و در برابر دختری که روبه‌رویم ایستاده بود، لوس‌ترین بچه‌ی دنیا به حساب می‌آمدم انگار. کمی دست و پام را جمع کردم و گفتم: دمت گرم!!! من وسط شهر در یک شرکت کار می‌کردم و معذب بودم از اینکه همه‌ی همکارانم مرد هستد و دلم می‌خواست در محیط کمی متعادل‌تر کار می‌کردم. آن وقت تو در معدن کار می‌کردی، در مرز افغانستان و در کمپ زندگی می‌کردی. دمت گرم! به بودن دخترانی مثل تو افتخار می‌کنم. حیف که ذهن من پر از قفل و بست است. حیف! 

املت من حاضر شده بود. از بقیه‌ی بچه‌ها خداحافظی کردم و برگشتم به اتاقم. بعد نشستم و با خودم فکر کردم. درست است که من هرگز نمی‌توانم مثل آن دختر باشم. درست است که من دوست دارم در محیط‌های کم‌خطر کار کنم و اساسا از کار کردن در محیط‌های به زعم خودم مردانه فراری‌ام، اما دست کم می‌توانم در برابر شنیدن این که دختری مهندسی معدن می‌خواند یا در معدن کار می‌کند، چشم‌هایم از تعجب گرد نشود یا وحشت نکنم یا فکر نکنم چیزی یا کسی در جای اشتباهیست. می‌توانم بپذیرم تفاوت‌ها را و از بودن همچین دخترانی احساس افتخار کنم...دخترکان جسوری که سختی را به جان می‌خرند تا نشان دهند اساسا نقش مردانه و زنانه چیزیست در ذهن ما که واقعیت بیرونی ندارد...

:)

  • مهسا -

نظرات  (۵)

من اصلاً چشام از تعجّب گرد نشد البته بهشون افتخار می‎کنم که تونستند دنبال علاقشون برند و با وجود مشکلات اجتماعی و شاید جسمی تونستند به هدفشون برسند.
واقعاً جای تحسین داره
ای کاش انتخاب رشته‌ها همشون مثل ایشون آگاهانه بود که دیگه کسی فکر نمی‎کرد ملّت برای مدرک اومدن دانشگاه (البته قشری واقعاً برای مدرک میان دانشگاه :دی هدفم هم جنس خاصّی نیست هرچند فکر می‎کنم تو جامعه ما این مشکل بیشتر برای خانوما بزرگنمایی می‎شه)
در کل فکر می‎کنم تو جامعه فعلیمون خانوم‎ها خیلی باید بیشتر از آقایون مراقب رفتارهاشون باشند چون اشتباهاتشون بزرگنمایی می‎شه)
اگه انتخاب رشته‌ها آگاهانه بود دیگه مطمئن بودیم طرف اگه اومده فلان رشته واسه اینه که خودش می‎خواد و واسش تا می‎تونه تلاش می‎کنه ، سختی‌های رشتش رو به جون می‎خره و امیدواریم تو زندگیش موفّق باشه
دیگه اگه پس فردا یه دختری رو تو رشته اژدها کشی دیدیم نمی‎گیم دختر چش به جنگ با اژدها یا نمی‎گیم بنده خدا مجبور شده بیاد این رشته تهشم دنبال کشتن اژدها نمی‎ره. می‎گیم درسته خیلی از دخترا تمایلی به جنگ به اژدها ندارند  امّا این از اون دخترهای جنگجو و خیلی شجاع هست که می‎ره با اژدها بجنگه.
این رو قبول دارم که مردها به یه سری کارها بیشتر گرایش دارند و زن‌ها هم به یه سری کارها امّا نباید به این دلیل واسه همه یک جور رای صادر کرد.
پاسخ:
آفرین دقیقا همه‌ی حرفاتونو قبول دارم.
  • سعیده زارع
  • بذار نظرات دلواپسانه بدم :-" 
    وا اسفا ... زن معدن میخونه ؟ این مردا غیرت ندارن ، نذارن ناموسشون بیاد تو مرز افغانستان کار کنه و ....

    خلاصه اینکه دمش گرم ... همچین دختر پر دل و جرئتی مایه ی افتخاره :) 
    پاسخ:
    وا اسفا :)) عالی:))
    واقعا خجالت نمی‌کشن این مردا؟!!!! :))

    :)

    این از اون متن‎هاست که باید سر فرصت نظر داد و نه موقع خواب :دی
    فقط یک نظر کوتاه بی ربط به هدف نوشته :
    خط دوم که خوندم خواستم بگم اون کلم‎پلو شیرازی نیست؟
    بعدش وسط‎های متن رسیدم دیگه مطمئن شدم اون خانوم شیرازی داشته کلم‎پلو درست می‎کرده :-"
    پاسخ:
    بله:دی من تا پیش از دانشگاه و هم‌اتاقی شدن با یک دوست خوب شیرازی کلم‌پلو نخورده بودم. خیلی خوشمزه بود :)
    منم که اینو خوندم به اون دختر افتخار کردم. :-)
    پاسخ:
    :)

    زیبا واقعا!

    پاسخ:
    :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">