بالاشهر
۱- صدای فریاد دختر لاتی از خیابان میآید. دختر دم ساختمان روبهرویی ایستاده و از تیپش اینطور به نظر میرسد که میرود که به پارتی برقرار در یکی از واحدها که صدای جیغ دخترها و پسرها از وسط موسیقی میآید، بپیوندد. سر یک نفر فریاد میزند و فحشهای رکیک میدهد. از بین فحشهایش میفهمم که طرف یک پسر جوان افغانیست که مزاحم دختر شده. دختر با عربده میگوید «اینجا محلهی منه! کشور منه! برو افغانستان ...خوری کن. اینجا تو هیچ حقی نداری. اینجا من حق دارم هر ...ی میخوام بخورم.»
۲- از یکی از ساختمانهای روبهرویی هر چند شب یک بار صدای دعوای زن و شوهری میآید. یکی از یکی لاتتر و بددهنتر! مرد به همسرش فحشهای وحشتناک میدهد و زن هم در جواب کم نمیگذارد! یک شب شبیه فیلمها، به هم ظرف پرت میکردند و صدای شکسته شدن ظرفها یکی پس از دیگری میآمد. از آن به بعد دیگر صدای دعوایشان را نشنیدهام. احتمالا از هم جدا شده باشند یا یکیشان رفته باشد منزل پدرش!
۳- آمدم بپیچم در کوچهی خوابگاه که فهمیدم پسری دنبالم راه افتاده. باورم نمیشد آنچه را که داشت اتفاق میافتاد! قیمت میداد! قدمهام را تند کردم و وقتی دیدم متقابلا قدمهایش را تند کرده تا خود خوابگاه دویدم و خودم را پرت کردم تو.
۴- رفته بودیم جایی نزدیک خوابگاه شام بخوریم! ۷تا دختر. برگشتنی، ۹ تا پسر راه افتاده بودند دنبالمان و بلند بلند میشمردنمان و میگفتند ای بابا... کماند که!نمیرسند به همهمان...باید شریک شویم...
۵- پسر ۱۲-۱۳ سالهای راه افتاده بود دنبالمان که جوراب بخرید. گفتیم جوراب مردانه به چه دردمان میخورد؟ گفت برای دوست پسرهایتان! ما هم زدیم زیر خنده و گفتیم برو بچه. دعایمان میکرد بلند بلند و التماس میکرد ازش جوراب بخریم. وقتی دید کوتاه نمیآییم، گفت اقلا اگر جوراب نمیخرید، برای برادر کوچکم از داروخانهی سر خیابان مایبیبی بخرید! یکی از بچهها گفت: مایبیبی؟! من خواهرم بچهشو هنوز کهنه و لاستیک میکنه! برو بچه!
پسر شروع کرد به نفرین کردنمان و هرچه آرزوی بد بود، حوالهمان کرد.
اینجا یکی از محلات بالاشهر تهران است :)
- ۹۴/۰۹/۱۳
شاد باشید!
(شاد هم بنویسید! :دی)