خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

مکالمه

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ق.ظ


۱- از دانشگاه برگشتنی، هر روز تا فاطمیه پیاده می‌رم که برسم به ایستگاه اتوبوس‌های ولیعصر. از دم خوابگاه کوی هم رد می‌شم. تو این مسیر پر از دانشجوئه. اغلب هم تحصیلات تکمیلی... همین‌طور گذری گفت‌وگوهاشون رو گوش می‌دم.

امروز داشتم رد می‌شدم، ۲ تا پسر دیدم از فنی برمی‌گشتن کوی. هردوشون بزرگ بودن. یکیشون ظاهرش شبیه بسیجی‌ها بود. داشتن در مورد کار کردن صحبت می‌کردن. بسیجی‌طوره گفت:

-هرکاری بکنیم، سودمندتر از درس خوندنه. حتی سوپر مارکت راه انداختن.

- هرکاری بخوایم بکنیم یه سرمایه‌ی اولیه‌ی بزرگ نیاز داره. از کجا بیاریم اونو؟ تو می‌دونی برای سوپر مارکت راه انداختن حداقل چقدر سرمایه نیازه؟

-نه بابا...زیادم نیست...۲۰ میلیون بسه.

اون یکی در حالی که از کوره در رفته بود و صداش رفته بود بالا:

- ۲۰ میلیوووون؟! ۲۰ میلیوووون؟! من اگه ۲۰ میلیون داشتم الان اینجا بودم؟! اگه ۲۰ میلیون داشتم پناهنده می‌شدم به یه کشور خارجی. از این خراب‌شده می‌رفتم قطعا و به هر کشور دیگه‌ای پناهنده می‌شدم...تو می دونی ۲۰ میلیون یعنی چی!؟ ۲۰ میلیون می‌تونه باعث شه من از این مملکت آشغال خراب‌شده برم و نجات پیدا کنم...می تونه سرنوشتمو عوض کنه... می تونه...

بقیه‌شو نشنیدم دیگه. چون وارد گیت ورودی کوی شدن...


۲- صبا ۲۴م می‌ره. از الان دلم براش تنگه...هر روز هم تنگ‌تر می‌شه. روزهایی که دارمش رو به طور معکوس می‌شمرم... بهش پی ام دادم و بهش گفتم که بهترین و تاثیرگذارترین آدمی بوده که تو زندگیم وارد شده. صبا هم گفت من عزیزترین دوست قدیمیش بودم که با دیدنم یاد قدیم و مدرسه می افتاده. صبا گفت تو یکی از بهترین دوست‌هام هستی و خواهی بود حتی اگر دیگه هیچ موقع نبینمت... هرموقع یه گربه‌ دیدی یاد من بیفت. من هر موقع گربه ببینم یاد تو می‌افتم. اینجوری هرگز از یاد هم نمی‌ریم. هرگز...
گریه می‌کنم. باور نمی‌کردم روزی به خاطر رفتن یکی از دوستام از ایران گریه کنم. همیشه می‌دونستم که غصه‌ی زیادی از رفتنشون خواهم خورد. ولی گریه... فکرشو نمی‌کردم...اما الان دارم گریه می‌کنم. وحشت‌زده‌م از نداشتنش...صبا رو خیلی دوست دارم. خیلی خیلی زیاد. اونقدری که نمی‌تونم نداشتنش رو در کنارم باور کنم... من باشم و دانشگاه باشه و صبا نباشه که آرومم کنه تو بی‌قراری‌ها؟ می‌شه اصلا؟
خدایا...بهم صبر بده...واقعا آشفته‌م این روزای آخر...
خوب میدونم که عادت می‌کنم. به دانشگاه بدون صبا. عادت می‌کنم چون چاره‌ی دیگه‌ای ندارم...اما این «انصافانه‌س»؟کپی‌رایت #رادیوـچهرازی
  • مهسا -

نظرات  (۶)

Sakht nagir... DOA mikonam sakhtihaye zendegit dar hamin had baghi bemoone
اوهوم 
می‌دونم چی می‌گید
خب همین حسم اطرافیان شما نسبت به شما دارند 
می‌دونند که ناراحتیتون طبیعی هست و درک می‌کنند عقلشون می‌گه که بهش صبر بده درست می‌شه
اما از راه احساس که میان نمی‌تونند ناراحتیتون رو ببینند :)
پاسخ:
:)
ممنون...سعی می‌کنم منطقی برخورد کنم...:)
نه آمریکا همین بغل نیست
اما حدس می‌زنم در آینده نزدیک آمریکا رفتن هم براتون راه دوری نباشه(مگه نمی‌دونید توافق شده :دی)
درسته هیچ وقت مثل قدیم نمی‌شه
هیچ وقت به آسونی قبل ، فرصت با هم بودن فراهم نمی‌شه
اما هرچیزی بهایی داره اگه می‌خواین که دوستتون تو آینده موفقتر از الانش باشه باید دوریشم تحمل کنید :)
سخته اما چاره‌ای نیست
پاسخ:
اینارو که می‌دونم :) قبلا هم گفتم اینارو... اینکه وقتی فکر می‌کنم که می‌رن دنبال موفق شدنشون خودمو آروم می‌کنم و می‌گم که یه روزی به بقیه نشونشون می‌دم و می‌گم این دانشمنده، دوست منه :) اما همه‌ی این‌ها نمی‌تونه بی‌قراری آدم رو تسکین بده. از راه عقل می‌تونه به آدم بگه کار درست چیه. از راه احساس نه. می‌دونین چی می‌گم؟

  • سعیده زارع
  • من از شنیدن این حرفای دانشحوها افسرده میشم مهسا :|
    واقعا دنیا انقدر بی رحمه؟؟؟ :(((

    رفتن دوستان خیلی سخته خیلی خیلی سخت...
    پاسخ:
    :(
    چی بگم؟ :(
    مهسا خانوم اینقدر خودتون اذیت نکنید دنیا روز به روز کوچیک‌تر این حرف‌ها می‌شه و سفر کردن آسون‌تر درسته که صبا خانوم مثل قبل در کنارتون نیستند اما قرارم نیست که واسه همیشه ازتون دور باشند تهش ایشون برنگشتن ایران شما برای دیدنشون می‌رید خارج :دی
    پاسخ:
    آمریکا همین بغله نه؟ :)))))
    هیچ موقع این روزها برنمی‌گرده. این یه چیز بدیهیه :)
    رادیو چهرازی...نفهمیدم این حرف ها برای شما نبود؟؟؟
    ولی در کل جالب بود..غم انگیز... دردسر ..کار...
    یه زندگیه دیه..چی بگیم...
    پاسخ:
    نه اون جمله‌ی انصافانه‌س از رادیو چهرازی بود فقط...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">