خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

۲۲ تمام

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۶ ق.ظ
امروز تولدم بود. روز معمولی بود. شاید معمولی‌تر از تمام روزهای ۲-۳ هفته‌ی اخیر. ۲۲ سالگیم حتی بی‌صداتر از ۱۹، ۲۰ و ۲۱ سالگیم جل و پلاسش را جمع کرد و رفت. آن‌قدر معمولی بود که وسط مهمانی افطار در منزل دوست‌های مامان و بابا، وقتی یک دفعه یکیشان یک شمع گذاشت جلویم و  به همه گفت تولدم است، شگفت‌زده شدم! انگار فراموشش کرده بودم. آن قدر معمولی بود، که از تبریک‌های دوستان و آشنایانم به هیجان در نمی‌آمدم و خیلی معمولی با لبخند موقرانه و مودبانه‌ای تنها تشکر می‌کردم. البته این وسط یکی دو تبریک هم بود که برایم خیلی هیجان‌انگیز و خوشحال کننده بود :) به خصوص که یکیشان اولین تبریک امسال بود... آن هم نه با یادآوری فیسبوکی. :)
در میان همه‌ی معمولی بودنش، این‌قدر منتظر تبریک چند نفر خاص بودم و اینقدر انتظار کشیدم که واقعا تمام رمقم گرفته شد. چشمم به اینباکس جیمیل، تلگرام، وایبر، واتس اپ، تایم‌لاین فیسبوک، پیج گوگل پلاس و ... خشک شد و خبری از آن چند نفر خاص نشد و من هنوز دارم به این فکر می‌کنم که آدم‌ها چقدر راحت از ذهن هم پاک می‌شوند. چقدر راحت یادشان را جمع می‌کنند و می اندازند پشتشان و بی‌صدا، جوری که کسی متوجهشان نشود، از دل و یاد هم می‌روند بیرون.
خوب می‌دانم که باید به این فراموش شدن‌های تدریجی عادت کنم. به این کم‌کم از یاد هم رفتن‌ها. به این یاد آدم‌ها را در میانه‌ی روزمرگی‌ها و بدو بدوهای زندگی گم کردن. به این فراموش کردن‌ها و فراموش ‌شدن‌ها...اما خب! دانستنش چیزی از سخت بودنش کم نمی‌کند :)

بخش زیادی از امروز را خواب بودم! شاید چون دوست نداشتم ببینم رفتن ۲۲ سالگیم را! شاید هم چون می‌ترسیدم از اینکه آدم‌هایی که منتظر تبریکشان هستم، تبریکی برایم نفرستند! شاید هم به هیچ کدام از این‌ها مربوط نیست و تنها بدنم به خاطر بیدار بودنم تا ۷ صبح، نیاز فیزیولوژیک داشته به اینکه بخوابد! بخش بزرگ دیگری از امروز را هم مهمانی افطار بودیم در جمع آدم‌های دوست‌داشتنی که تلاش زیادی می‌کردم و می‌کردند برای اینکه حرف مشترک پیدا کنیم برای صحبت کردن و من تلاش خیلی بیش‌تری می‌کردم برای اینکه بتوانم بر ضعف شدید برقراری ارتباطم با آدم‌ها غلبه کنم و با آدم‌های دوست‌داشتنی آن جمع که تفاوت سنیشان با من خیلی کم بود، ارتباط برقرار کنم.

۲۲ سالگیم تمام شد معمولی‌تر از تمام سال‌های گذشته‌ عمرم. و من هنوز ناباورانه به این ۴ سالی فکر می‌کنم که از بعد از ۱۸ سالگیم گذشته و هنوز نفهمیده‌ام که کجا رفته! غیب شده انگار! انگار که هیچ وقت نبوده. در این ۴ سال کم‌تر از تمام ۱۸ سال قبلش از بودنم و زندگی کردنم لذت برده‌‌ام. کم‌تر از تمام ۱۸ سال قبل به معنویت فکر کرده‌ام و کم‌تر از تمام ۱۸ سال قبل می ‌دانستم که می‌خواهم در این دنیای بزرگ چه نقش و تاثیری داشته باشم. خدا کند در تولد ۲۳ سالگیم بنویسم «امسال خوشبخت بودم و خوشحال بودم و حال دلم خوب بود و در حوالی دلم هم پر از خدا بود.»



  • مهسا -

نظرات  (۹)

  • علی کوچولو!
  • سلام!

    شما که خیلی خوبید تازه  :دی،

    22 سالگی سن زیبایی هستا، حداقل یه عدد زوج خیلی زیباست، حس منظم بودن و قوی بودن رو بهم میده این سن...


    خیلی خوشحالم که با شما اشنا هستم، مثل خواهر بزرگتر هستید برای ما،

    سپاس،
    پاسخ:
    سلام.
    ممنونم :)
     منم خوشحالم که تو سمپادیا دوستای خیلی خوبی پیدا کردم :)

    تولدت مبارک مهسا جان با تاخیر! دهه سوم زندگی را محکمممم بچسب! دیگر گیرت نمی آید!

    پاسخ:
    ممنونم :)
    سلام آره تو محرم نوشتید
    البته اصل متن خیلی بیشتره
    واسه منم تلنگری بودش
    من صبر می کنم تا 23 سالگی شما که  ببینم نظرتون اون موقع چطوره و شما صبر نمی کنید تا 23 سالگی بیاد از همین امروز در رساتایی که می خواین قدم بر می دارید :)

    پاسخ:
    ایشالا... :)
  • زهرا نادری
  • مبارکه مبارکه :)
    پاسخ:
    مرسی :)
    درک می کنم چی می گین 
    قبلا هم شبیهش گفتین
    زمان برای من شده یک مفهوم انتزاعی. از زمان جا مانده‌ام. از کِی؟ دقیق نمی‌دانم. نمی‌دانم کی بود که زمان از من جلو زد و دیگر هرگز بهش نرسیدم. ولی بی شک در همین 2 سال اخیر بود... در همین زندگی دانشجوییم. تمام آرزوهام، تمام هدفهام، تمام آرمانهام یکهو دست نیافتنی شدند. زمان دارد می‌رود. منتظر من که نمی‌ایستد. من تا آخر دنیا هم بایستم گذرش را نظاره کنم، خسته نمی‌شود. دلش هم نمی‌سوزد که بیاید دستش را بیندازد گردنم تا با هم جلو برویم! من به "پارادوکس زمان" دچار شدم. افسرده نیستم! غمگین نیستم! ناامید هم نیستم حتی! راهم را می‌روم. درسم را می‌خوانم. کنکورم را می‌دهم! تکلیفهام را جدی تر از قبل تحویل می‌دهم. نمره‌هام خیلی بهتر از قبل می‌شوند. من افسرده نیستم. از دنیا هم نبریده‌ام. زیرِ همه چیز هم نزده‌ام. من فقط نیاز دارم به یک "خلا زمانی". به یک بازه ای از "مکان" که زمان نداشته باشد. که زمان بایستد و بگذارد من بهش برسم. که بگذارد درکش کنم. که بگذارد بفهمم کجا دارم می‌روم. که بگذارد سرم را بلند کنم و جای پشت سر بقیه دویدن، راه خودم را انتخاب کنم. که...
    من خوبم! بعد از 4ترم نارحتی، تازه این ترم وضعیت درسیم به چیزی که همیشه دوست داشتم نزدیک شده. پس به قاعده، ناراحت نیستم! خوشحال هم هستم شاید حتی! من خوبم! فقط کمی به نبودنِ زمان نیاز دارم. یک فرصتی که قبل از 21 ساله شدنم، به دنیا نگاه کنم. از بالا! 
    این فقط نیاز من نیست. خودم این را خوب می‌دانم! همه هم‌سالهای من این نیاز را دارند. فقط آن را فریاد نمی‌زنند! یکی خودش را غرقِ دودِ سیگار کرده تا این حس را "فراموش" کند و من چقدر از نسیان متنفرم! یکی آنقدر درس می‌خواند که وقتی برای فکر کردن به این چیزها پیدا نکند. یکی خودش را با کار خفه کرده! یکی با الکل و مشروب. یکی با موسیقی. یکی با...
    هریک به سبک خودمان زده‌ایم به دنده فراموشی! 21 ساله می‌شویم. 22 ساله. 23 حتی! و چقدر من باید ساده‌انگار باشم اگر فکر کنم قرار است چیزی در سالهای آینده بهتر شود! چیزی بهتر نمی‌شود! ما به همین منوال ادامه می‌دهیم. هی فراموش می‌کنیم. هی "به سبک اسکارلت اوهارا" همه چیز را به "بعد" موکول می‌کنیم.بعدی که هرگز نخواهد آمد... 
    می‌بینی رفیق؟! قرار نیست چیزی بهنر شود...
    اما مهسا خانوم دیگه به بعدن موکولش نکن که توی روز تولد 23 سالگی خوش حال بودنت رو ببینیم
    پاسخ:
    واو! اینو من نوشتم؟! یا خدا! مرسی برای فرستادن حرف‌های خودم به خودم...
    کاش بشه. کاش!
    منظورم تحصیلی نبود اما دنیوی بود :)) (هرچند که آدم هرچی رشد معنوی داشته باشه  باعث یه سری برکات تو دنیا هم می شه)
    تو این راه خدا خیلی بیشتر از چیزی که فکر می کنیم کمک می کنه ;-)
    واقعا هم ترس داره چون امتحان‌های الهی خیلی سخت تر از امتحان های تحصیلی هستند
    با این حال خدا خودش بهترین تکیه‌گاه هست و تو همون امتحان‌ها هم خودش به بنده هاش کمک می‌کنه
    توکلتون به خدا :)
    پاسخ:
    برکاتش جدا...ولی یه وقتایی که آدم فقط توجهش می‌شه چیزای دنیوی خیلی کار خراب می‌شه... و من الان در این state قرار گرفتم...
    قطعا خدا بهترین تکیه‌گاهه. خدا خودش تو جوشن کبیر می‌گه: یَا مَنْ بَابُهُ مَفْتُوحٌ لِلطَّالِبِینَ- اى آن‏که درگاهش گشوده است به روى جویندگان.
    یعنی جوینده که باشیم خودش نشونمون می‌ده راه رو. ولی خب جوینده بودن کار هر کسی نیست و من نگران اینم که باز هم هیچ تغییری ایجاد نشه در مسیرم و روند زندگیم و ... .
    دعام کنین... من واقعا حالم خوب نیست. ۲۲ سالگی خوبی نداشتم. اصلا.
    همچین آرزوی دور و درازی نیست که اینطوری صحبت می کنید : ای کاش
    :دی
    تا همین جاشم که اومدین درسته واسه خودتون راه عادی بوده اما مسیر پر موفقیتی بوده
    ان شا الله به چیزی که می خواین می رسین
    توکلتون به خدا باشه همین امشب گفتین که یَا مَنْ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ
    و بد به دلتون راه ندید واسه مسیری که تا الان اومدین به خودتون و تصمیم هاتون اعتماد داشته باشید ;-)
    پاسخ:
    چرا خیلی دور و درازه.
    اصلا مسیر خوب و درستی رو نیومدم آخه. موفقیت یعنی چی؟ موفقیت تحصیلی؟ خب من در مورد اون صحبت نمی‌کنم اصلا. در مورد موفقیت معنوی حرف می‌زنم. در این سال‌ها انگار پت به خدا حرکت کردم به جای رو به خدا. فلذا خیلی اشتباهیم. خیلی دورم. خیلی...
    امیدوارم خدا خودش کمکم کنه... می‌ترسم واقعا...از ته دلم.

    سلام
    قشنگ بود
    ان شا الله که پست تولد 23 سالگیتون همین که می گین نوشته باشه
    «امسال خوشبخت بودم و خوشحال بودم و حال دلم خوب بود و خدا هم در حوالی دلم بود.»
    و ما دو چندان خوش حال شیم و بهتون تبریک بگیم :)
    پاسخ:
    سلاام :)
    مرسی...کاشکی که بشه که اینجوری باشه و بتونم مسیر زندگیم رو عوض کنم...
    کاش!
    سلام دوست خوبم. وبلاگ واقعا خوبی داری. تبریک میگم. امیدوارم همینطور به کارت ادامه بدی [گل] 
    میدونی برای افزایش بازدید وبلاگت فقط لازمه یک بنر خوب داشته باشی؟! اگر دوست داشتی بنر یا لوگو برای وبلاگت داشته باشی یا قالب اختصاصی و یا ختی اگر میخوای با کمترین هزینه صاحب وبسایت بشی با من تماس بگیر. نمونه کار هام هم توی وبلاگ موجوده.
    www.designy.mihanblog.com
    آیدی یاهو : mr.en75
    شماره : 09373468621

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">