خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

مرض نوشتن!

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۵ ب.ظ


بعد از سحرها که خوابم نمی برد، همشهری داستان می خوانم و به تبعش باز مرض نوشتن افتاده به جانم! همینطور که تو خیابان راه می‌روم یا سماور را روشن می کنم و سفره‌ی افطار را می‌چینم یا منتظر اذان می‌شوم تا استکان‌های آب‌جوش را بچینم کنار هم، برای خودم داستان سر هم می‌کنم. گاهی در ذهنم مکالمه‌های قشنگی سرهم بندی می‌کنم! یک وقت‌هایی هم وقتی غرق داستان‌سازیم در ذهنم، می‌بینم برادر کوچکترم یک دفعه می‌پرسد: چی؟! بعد به خودم می‌آیم و می‌فهمم که داشته‌ام مکالمه‌ی شخصیت‌های داستانم را بلند بلند می‌گفته‌ام!

مگر می‌شود آدم روایت «در میانه‌ی میدان»الکساندر همن و داستان «مقدونیه»‌ی میروسلاوپنکوف را بخواند و دلش پرپر نزند برای نوشتن؟

  • مهسا -

نظرات  (۳)

من که درک نکردم چرا اسم پست مرض نوشتن هست
نوشته‌های دلنشین که خیلی ها آن ها را با علاقه می خونند
به هر حال درک نکردم دیگه :دی
پاسخ:
لطف دارین شما :)

:))
التماس دعا مهسا جان
پاسخ:
محتاجم به دعاتون :) :*
آرزو میکنم در این شبهای عزیز زیباترینها را از دستان خدا ھدیه بگیرید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">