خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

این روزها

سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۲۹ ب.ظ

ترم3  با همه یِ سنگینیش حداقل این فایده را داشت که فهمیدم که در زندگی با هر مشکل دیگری که روبه رو شوم، حتما میتوانم از پس آن بربیایم!! چون هیچ چیز نمی تواند به وحشتناکی و سنگینیِ ترم 3 ما باشد!

این روزها به هر تکلیف جدیدی لبخند می زنیم و سعی می کنیم از همه چیز لذت ببریم! :)

امشب: پروژه معماری

24 ام: همورک معماری + کوئیز معماری

25 ام : پروژه الگوریتم

26 ام: میان ترم معماری

27 ام: میان ترم OS

 30 ام: پروژه OS

31 ام: میان ترم ریاضی مهندسی!


فقط سوالی که برام پیش اومده اینه که چرا استادا همه یِ کارهاشونو واسه همین هفته انداختن؟! یعنی هفته هایِ دیگه یِ ترم نبودن؟!


خوشحال و شاد و خندانم...چون قدر دنیا را می دانم... :)


بعداً‌‌نوشت: خیلی باحاله...هی هم به کارهایِ قبلی اضافه میشه! سه شنبه کوئیز ریاضی مهندسی هم اضافه شد...


بعداًترنوشت: باورم نمیشه...همورک ریاضی مهندسی هم اضافه شد واسه شنبه...

و من با اشک در چشم و بغض در گلو هنوز می خوام خوشحال باشم...

  • مهسا -

نظرات  (۸)

راستی! این ترم مدار منطقی داری یا ترم  بعد میگیری؟ هنوز هم دکتر نوابی ارائه میده؟ هنوز هم شونصدتا تمرین و پروژه میده؟

این همه درس می خونی واسه 14 15؟!!!
آدم یا نمی خونه یا واسه 20 می خونه!
چقدر اعتماد به نفست کمه!
ولی دانشگاه با دبیرستان فرق داره و فرقش اینه که تو دانشگاه اگر استاد ببینه همه نمره ها کم شده به همه نمره اضافه میکنه ولی اگه چند نفر خوب شن دیگه این کارو نمیکنه!
تو که می نشینی این همه می خونی باعث میشی این همه فشار به بقیه هم وارد بشه! ولی اگه همه با هم یه مقدار معقولی بخونن هم نمره ی همه خوب میشه هم اینکه این همه فشار وارد نشده.
پاسخ:
اشتباه می کنین!!!
من اصلا آدم درسخونی نیستم اونجوری که فکر میکنین!! یا اصلا اینجوری نیستم که نمره هام خوب بشن!! تا حالا هم تو دانشگاه اینقدر درس نخوندم!!!!!
فقط این چند روز چون فشار خیلی بالاست و همه دارن مثل چی میخونن من هم تصمیمی گرفتم یه مقدار آدم باشم!!و درس بخونم! من در حالت عادی همه وقتم به خوندن کتابهای غیر درسی میره و درس نمیخونم...
درضمن اینجا اصلا اینجوری نیستش که استادا نمره بدن به کسی...یعنی اسکیل معنی نداره. ترم پیش بالاترین نمره یه درس 14 بود که همون نمره خودش بود... اصلا و ابدا به کسی نمره ای اضافه نمیشه حتی اگر همه بیفتن...
و در ضمن من الان درس خوندنم اصلا برای نمره بالا نیست اونجور که شما فکر میکنید!! من دارم واسه نمره 14-15 درس میخونم صرفاً...

وقتی دانشجو لیسانس بودم هیچ وقت به خاطر درسی ناراحت نشدم! حتی اگه اون درس رو می افتادم!
علایقم از همه چی برام مهم تر بود. هیچوقت نمی شد بشینم 9 ساعت این درس های مزخرف دانشگاه های ایران که مال عهد بوق هستند رو بخونم حتی شب امتحان هم اگه چند صفحه از رمان مورد علاقه ام مونده بود می نشستم اون رو می خوندم!!!
پاسخ:
منم حرفم همینه دیگه! همین که اینا ناراحتی نیستن!اصلا ارزش ناراحتی رو ندارن!
واللا منم نمی خونم!اما درسهایی که دیروز خوندم رو خیلی دوست داشتم...معماری کامپیوتر و سیستم عامل!اگر نه من هیچ درسی رو که دوست نداشته باشم نمیتونم بشینم اینقدر بخونم!
چه تریپ مسخره ای!
یادم نمیاد آخرین بار کی تلویزیون دیدم.
پاسخ:
ما هم تلویزیون نمی بینیم ولی کلاه قرمزی استثنا بود...
خیلی باحاله این کاراکتر آقوی همساده...به هر مصیبت و بلایی که بهش میرسه میخنده! نمونه کامل یه آدم تسلیم در برابر قضا و قدر!
ولی این موردِ من به خدا فرق داره ها! بحث تسلیم نیست! بحث اینه که خب این مشکلات اصلا مشکل حساب نمیشن که آدم واسشون ناراحت باشه! صرفا خیلی خیلی خسته م الان...امروز اولی نروزیه از بعد از کنکور که من درست مثل اون روزها درس خوندم...2سال پیش در چنی نروزهایی روزی 12 ساعت درس میخوندم!! امروز شد 9 ساعت...
حالا شما چقدر عصبانی اید ولی!
من فقط استدلال دومت رو گفتم!
بعدشم ناراحت بودن واسه ی این همه کار داشتن، تضادی واسه ی  دل تنگ شدن برای این روز ها نداره! آدم میتونه دلتنگ روز هایی بشه که کلی کار داشته و ناراحت بوده و اشک می ریخته!
در کل می گم این خیلی خوبه که آدم در برابر مشکلاتش سر سخت ایستادگی کنه ولی اینکه بیاد بگه از اینکه این همه مشکل دارم خوشحالم، زیاد منطقی به نظر نمی رسه!
پاسخ:
منطقی چیه؟!  :))
بابا تریپ "آقوی همساده" ست دیگه :))
با این استدلال دومت که خیلی وقتا آدم ناراحتی کردنش بی خوده چون هیچی درست نمیشه مثلا یکی از عزیزانش مرده باشه!
به نظرم آدم گاهی وقتا ناراحت میشه و اشک میریزه که سبک شه و از فشار هایی که روش هست کم شه
پاسخ:
واقعیتش الان هیچ وقت اضافه ای واسه گریه کردن نداریم!حتی وقت واسه شب خوابیدن هم نداریم چه برسه به گریه! پس بیخودی واسه چی وقتمونو تلف کنیم؟!
بعد تازه وقتی آدم ناراحته انرژیش کم میشه کاراییش میاد پایین پس اون کارها دیرتر و بدتر انجام میشن!پس الان بهترین کار اینه که ناراحت نشیم!
درضمن این مسئله یه مقدار با اون مثالِ مرگِ یکی از عزیزان که زدین متفاوته! چون هیچ موقع آدم تو زندگیش دلش واسه فوتِ کسی تنگ نمیشه!!
اما گفتم که، مامانم می گفت یه روز واسه اینکه این همه کارِ درسی داشته باشی، دلت تنگ میشه...
این همه کار خوشحالی داره؟
پاسخ:
مامانم میگه یه روزی دلم واسه این همه کار تنگ میشه... پس الان باید خوشحال باشم!
تازه اگه ناراحت هم باشم چیزی از این همه فشار کم نمیشه...پس چرا بیخودی ناراحت باشم؟!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">