خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

عنوان ندارد!

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۷ ب.ظ


این چند روز که حالم خوب نبود، دائم دنبال جایی می‌گشتم که کمی از حالم را بروز بدهم. خودم از این رفتار خودم متعجب شده بودم. غر زدن و نوشتن از حالم چه کمکی بهم می‌کرد؟ انگار که با نوشتن از حالم در هر لحظه حس می‌کردم هنوز زنده‌م و با دنیای خارج از خودم ارتباط دارم. یا مثلا اینکه با نوشتن از حالم کمی بار روانی که روی دوشم بود کم می‌شد. ولی چرا؟! به نظرم رفتار عجیبیست. اینکه ما نیاز داریم حالمان را با بقیه share کنیم عجیب است. وقتی تو تبلتم برای خودم Note می‌نوشتم و غر می‌زدم حالم آن‌قدر تسکین پیدا نمی‌کرد که وقتی توی Google+ پست می‌گذاشتم. این یعنی نیاز داشتم بقیه بخوانندش. بقیه بدانندش. بقیه باهام هم‌دردی کنند. شاید این‌ها همه به «برون‌گرایی» وحشتناک من برمی‌گردد. هرچند تست شخصیت می‌گفت که من درون‌گرام که به نظرم صد در صد اشتباه بود!

قبل‌ترها پست‌های حرف بزن بود در آن فروم عزیز! جایی که دوستش داشتم چون باهاش بزرگ شدم. اتفاقات تلخ زیادی را برایم رقم زد اما باز من دوستش داشتم. پست‌های حرف بزن برای من راهی بودند که با نوشتن داخلشان حالم خوب می‌شد. اینکه چرا نمی‌دانم. از وقتی حذفش کرده‌م از زندگیم، هم خیلی زود به زود وبلاگم را آپ می‌کنم و هم پست‌های Google+ بیش‌تری می‌گذارم. این یعنی من دنبال جایگزینم. اما وبلاگ جای مناسبی برای غر زدن نیست و باید کمی بیش‌تر رعایت کنم و اینجا کم‌تر بنویسم. تازه ۳۳ پست منتشر نشده در این مدت نوشته‌ام که می‌توانستند پست حرف بزن باشند ولی پست وبلاگ قطعا نه! 

رفتارهایم و حالم و حساسیتم برای خودم غیرقابل درک شده... دائم ناراحتم و از هیچ چیز زیاد خوشحال نمی‌شوم. مدام در تب و تاب و استرسم. فشار پشت فشار. فشارهایی که بیش‌تر از نصفش را خودم به خودم وارد می‌کنم. با تاویل‌های عجیب و غریبی که از حرف‌ها و نگاه‌های بقیه می‌کنم. به طرز باورنکردنی حساس و زدرنج شده‌ام. هی هر روز بیش‌تر در خودم فرو می‌روم. انگار خودم مثل باتلاق شدم! هر روز بیش‌تر خودم را می‌کشم توی خودم!! حرص و جو‌ش‌های بیخود می‌خورم و حتی در لحظاتی که بقیه فکر می‌کنند غرق در آرامشم باز هم آرام نیستم و در تب و تابم. تا حدی که خودم برای خودم غریبه شدم. و هرچه بیش‌تر سعی می‌کنم خودم را آرام کنم بدتر می‌شوم. دلم برای روزهایی که آرامِ آرام بودم تنگ شده...



پ.ن: ۱۷ خرداد دو سال پیش امتحان طراحی الگوریتم و سیستم عامل داشتم با هم و حالم به همین اندازه‌ی امروز بد بود. و هنوز نفهمیدم چرا؟ چرا من اینقدر سر این چیزهای بی‌ارزش اذیت می‌شوم؟


+امروز اولین بار بود که حالم بد بود و صبا نبود که باهام حرف بزند و خوب بشوم...اولش خورد توی ذوقم که صبا نیست... بعد یادم آمد سال بعد دیگر صبا را کنارم نخواهم داشت...دارد می‌رود مریلند... و بغضم گرفت...


+تا بوده خرداد ماه بد و نحسی بوده :))


  • مهسا -

نظرات  (۴)

اوکی ان شا الله هرچی خیره(سیگنال)
من خیلی خودم رو تو جو فروم قرار نمی دم(با اینکه چند ساله عضو ام اما تعداد پیغام خصوصیم به نصف هم نرسیده) و اونجا واسم مثل بقیه جاهاست واسه همین از همه چی اطلاع ندارم (حتی اون قضیه فحاشی هم نفهمیدم سر چی بود) ، بعد رفتن شما و بقیه هم صحبت هایی شد تو فروم و ظاهرا مثل همیشه یه سری بچه(به معنای خود کلمه)
اذیت کاربرا کردند گروه وایبری می ساختند واسه تخریب ، حدس می زنم یه سری آدم فضول هم یافت می شده که وارد زندگی خصوصی افراد می شدند و ... )
وجود این چیزا فقط باعث ناراحتی آدم می شه
الانم هر جور خودتون راحتین ، من اطلاعات دقیقی ندارم که چه اتفاقاتی افتاده پس نمی تونم قضاوتی بکنم.
توئیتر مگه محدودیت کارکتری نداشت؟پست های شما که خیلی طولانی بودند:))
(واسه من که فرق نداره کجا بنویسید، هرجا  باشه فرصت کنم می خونم فقط واسه خودتون گفتم که نوشتن اونجا حس بهتری بهتون دست می ده)
پاسخ:
مرسی مرسی :)
منم تو جو نبودم دیگه... به خاطر مدیر شدن اومدم تو جو... که ای کاش هیچ موقع قبول نمی‌کردم! :(
ممنونم واقعا... آره می‌خواستم به محدودیت کاراکتری هم اشاره کنم دیگه نگفتم :))
سلام
امتحان سیگنال چی کار کردید؟
در مورد آن فروم عزیز گفتنی است که با حذف فروم یه سری از دوستان فرومی رو هم حذف کردید و اینکه رفتنتون از روی ناراحتی بود
مشخصا یه حرف بزن با جمعی از بچه ها که با اینکه غریبه اند اما خیلی نزدیک تر از اونی که فکر می کنیم هستند خیلی بهتره از یه پست توی وبلاگ...
پاسخ:
سلام.
نمی‌خوام درموردش حرف بزنم... شرایطم بسیار پیچیده شد ولی سپردمش به خدا...
معلومه که رفتنم از روی ناراحتی بود! و معلومه که برنمی‌گردم بهش چون عوامل ناراحتیم نه تنها کم‌تر نشدن بلکه تشدید شدن! من با حضورم اونجا به صورت ضمنی تایید می‌کردم خیلی چیزهارو...خوشحالم که ازش اومدم بیرون. با وجود اینکه حس مادری رو دارم که بچه‌هاشو گذاشته تو خونه و گذاشته رفته...
واقعا برید بشینید ببینید چی می‌تونه باعث شه یه نفر مثل من رو بعد از ۷ سال بکشه از اونجا بیرون و دلزده‌ش بکنه؟
وبلاگ مال خودمه... اینجا هرقدر دوست دارم می‌تونم غر بزنم. می‌تونم آه و ناله کنم... می‌تونم هرچی دوست دارم بگم بدون هیچ ملاحظه‌ای. ولی اونجا فرق داشت... به نظرم نزدیک‌ترین جا به حرف بزنم توئیتره!(کاربردش برای من) ولی خب اکانت توئیترم آخرین فعالیتش برای عید سال قبله...
کلا به نظرم هرکدوم از این‌ها جای خودشونو دارن...


انشاالله در زیر بار این همه استرس خداوند به تو آرامش عطا کند. به نظرم دوری از خانواده و زندگی در خوابگاه و فشار درس و نیاز به دریافت محبت از سوی خانواده و دوستان باعث این استرس شده.
پاسخ:
خجالت می‌کشم از سنم... ۲۲ سالمه و هنوز موقع امتحان دست و پام می‌لرزه و بقیه باید بیان بهم آرامش بدن... :(
مجدداً + را پیشنهاد می‌کنم. پست‌های private یعنی آدم می‌تونه تقریباً هر حرفی را اون جا بزنه دیگه...
یه درونگرای فوق‌افراطی مثل منم بعضی وقتا اونجوری می‌شه که اول پست گفتید... ربطی نداره خیلی... البته شایدم منم برون‌گرام و علاوه بر خودم، تست‌های روان‌شناسی هم اشتباه می‌کنن. :-"
× پست بالاییه چرا فونتش یه جوری ه :-؟
پاسخ:
امتحانش کردم بعد با گوشی نتونستم بذارمش روی only me مجبور شدم پاکش کنم. ولی پیشنهاد کاملا خوبیه و منم رفتم به سمت استفاده ازش...

فونتش درست شد؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">