خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

بغض

دوشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ


نمی‌دانم این چه مرضیست که افتاده به جان من!! هی می‌خوام بنویسم از روزهای قبل جشن و جشن و بعدش و روزهای رفتن دوستان و ... و هی نمی‌توانم. می‌آیم جمله‌بندی کنم فقط یک بغض گنده می‌چسبد به ته گلویم و رهام نمی‌کند. دلم می‌خواهد بنویسم. از آدم‌ها. آدم‌های دوست‌داشتنی این ۴ سال...هم‌کلاسی‌هام، TAهام، بچه‌های ACM، حتی بعضی از استادهام، بچه‌هایی که TAشان شدم، بچه‌های جهادی، بچه‌های آزمایشگاه و ... . دلم می‌خواهد بنویسم اما نمی‌توانم. تا می‌آیم بنویسم دیدم تار می‌شود و چند لحظه بعد متوجه می‌شم که چشم‌هام خیس خیس است...


  • مهسا -

نظرات  (۱)

مهسا
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">