خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

کنکور-تکمیلی

چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ب.ظ


روزهای سخت و عجیبی گذشت این چند روز تو خوابگاه! یه سری آدم که یه لنگه پا منتظر نتیجه ی کنکور بودیم! گفته بودند نتایج ۲۲م میاد ولی ما ۲۱م از ساعت ۶ بعدازظهر منتظر بودیم. خیلی شب عجیبی گذشت برامون! همه منتظر بودن. به خصوص که ساختمون ما ساختمون سال آخری‌هاست و اغلب بچه ها کنکور داده بودند. یهو یه نفر می‌پرید وسط حیاط می‌گفت نتایج اومد و همه سکته می‌کردیم و بعد می‌فهمیدیم چرت گفته! کلا خل و چل زیاد بود اون وسط :))

به هرحال اون شب ندادن نتایجو و صبح دیروز زدن که ساعت ۹ شب به بعد میاد. باز ما همه تو استرس و تب و تاب... رفتیم دانشگاه و برگشتیم و هنوز نداده بودن. نشستیم تو اتاقمون با سعیده و مه‌زاد و صدیقه منتظر! ۲ شب پیش قرار گذاشته بودیم که هرکس رتبه‌ش بهترین شد برای کل اتاق پیتزا بگیره شبی که نتایج اومد :)) من و سعیده و مه‌زاد که کنکور داده بودیم و تو تب و تاب اعلام نتایج بودیم. ولی صدیقه خوشحال بود چون در هرحال پیتزا رو می‌گرفت از یکیمون. :))

نزدیکای ساعت ۸ بود. مه‌زاد داشت واسمون یه چیزی تعریف می‌کرد که یهو دوستم پی ام داد که نتایج اومده. من داد زدم گفتم اومد. مه‌زاد در یک واکنش عجیب گفت: داشتم حرف می‌زدم خب!!!! الان بقیه‌شو بگم؟!  یعنی من مونده بودم تو عکس‌العملش!!! من داشت دستم می‌لرزید و قلبم میومد تو دهنم و اون... :)))))) به خصوص آخه دفعه ی اول بود که من می‌خواستم نتیجه‌مو خودم ببینم. سر کنکور کارشناسی هر دو تا نتیجه رو برادرم زودتر پرسیده بود از طریق یه دوستی تو سنجش.
اطلاعات رو وارد کردم و طبق بارهای قبل به جای جست‌وجو گزینه‌ی پاک کردن(جدید) رو زدم :)))) و عصبانی شدم که چرا نمیاد هیچی :دی به هرحال نتایج اومد و من ناباورانه به رتبه‌م خیره شدم و بعد جیع زدم و به بابا زنگ زدم و مامان و خوشحال شدن کلی... و این همه‌ی چیزی بود که من می‌خواستم :)‌اینکه خوشحال شن مامان و بابام :)

مه‌زاد هم ۵ شد و رفت برامون پیتزا خرید. سعیده هم خیلی خوب شد. کلا اینکه دیشب شب خوبی شد برامون و جزء خاطرات خوبمون ثبت شد :)

به خصوص که اکثر دوستام رتبه‌های خیلی خیلی خوبی آوردند و تعداد کمیشون متاسفانه نتونستن نتیجه‌ی خوبی بگیرن که برای اون عده‌ی کم عمیقا ناراحت شدم ولی معتقدم قطعا توش یه خیر و صلاحی بوده.


نکته‌ی بسیار عجیب درمورد نتیجه‌ی من این هست که من برای کنکور هوش مصنوعی می‌خوندم و از ۳ سال قبل می‌گفتم من هوش می‌خوام :)) بعد ۱ ماه مونده به کنکور فهمیدم اون چیزی که دوست دارم تو دانشگاه ما جزء هوش نیست و جزء‌ نرمه. (ولی بقیه‌ی دانشگاه‌ها جزء هوششون هست.) و کلی ناراحت شدم که چرا نرم‌افزار نخوندم. این غصه رو باخودم تا همین دیروز که نتایج بیاد حمل می‌کردم!!! و در کمال ناباوری رتبه‌ی نرم‌افزارم خیلی خوب شد و اتفاقا رتبه‌ی هوش مصنوعیم زیاد جالب نشد نسبت به توقع خودم :دی  :) 

از خدا واقعا ممنونم...واقعا...


پ.ن: بعد از اومدن نتایج با یکی از بچه‌های دانشگاه که خیلی رتبه‌ش عالی شده حرف زدم و واقعا از خودم و دید بسته و احمقانه‌م خجالت کشیدم... واقعا چیزهای مهم تری تو زندگی وجود دارن. ولی اعتراف می‌کنم از رتبه‌م خوشحال شدم. هرچند کوچک و بی‌اهمیت. همه‌ی این چند ماه استرس داشتم که نکنه بد بشم و بخوام رتبه‌ی بد رو تلفنی به مامان و بابام خبر بدم...

  • مهسا -

نظرات  (۵)

خیلی خیلی خیلی تبریک مهسا ^_^
پاسخ:
مرسی سیاوش :) خیلی مرسی :)‌ 
کلی خوش‌حال شدم وقتی در مورد رتبه‌ت شنیدم، واقعا خسته نباشی.
پاسخ:
ممنون :) مرسی
:)
امیدوارم کنکورتو خیلی خوب بدی و به چیزی که دوست داری برسی...
۱ درصد اندکی هم ممکنه هم‌دانشگاهی بشیم :))
خداروشکر ک ب آرزوتون رسیدین
امیدوارم همیشه موفق باشین :)
پاسخ:
متشکرم :)
هرچند زیاد نمی‌شه اسمش رو آرزو گذاشت. آٰزو خیلی بزرگتر و بلندتر از این حرف‌هاست :)
انشاالله همونجا قبول میشی دیگه!! نه؟ :)
پاسخ:
ایشالا :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">