خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

زلزله-۲

يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۴۶ ق.ظ


ترم ۴ بودیم.بعدازظهر بود و ما سر کلاس نظریه‌ی زبان‌ها نشسته بودیم. مثل همیشه بی‌حوصله و خواب‌آلود!‌همیشه کلاس‌های ساعت ۴ با همین شرایط برگزار می‌شوند.

استاد هم برخلاف همیشه ناآرام بود. دائم صفحه‌ی گوشیش را چک می‌کرد. حتی بر خلاف همیشه که گوشیش سر کلاس خاموش بود چند باری هم جواب زنگ تلفن همراهش را داد. بعد که تعجب ما را دید، از ما عذرخواهی کرد. بعد توضیح داد که در سیستان و بلوچستان زلزله‌ی شدیدی آمده و از ظهر در حال خبر گرفتن از حال خانواده‌اش است. قلب همه‌مان فروریخت. دوباره زلزله؟؟؟ دوباره تکرار واقعه‌ی وحشتناک بم؟؟

بقیه‌ی کلاس برخلاف همیشه در سکوت  طی شد. همه در فکر بودند...

بعد از کلاس برای اولین بار با بچه‌ها راجع به زلزله صحبت کردیم. من ساکت بودم. چون هرگز به زلزله فکر نکرده بودم. اصفهان روی گسل نیست...

ولی بچه‌های تهرانی خیلی نگران درمورد زلزله حرف می‌زدند. می‌گفتند هر شب قبل از خواب بهش فکر می‌کنند. واقعا ازش وحشت داشتند. می‌گفتند خیلی ترسناک است شب به این فکر خوابیدن که ممکن است صبح فردا خانواده‌ت را زیر آوار از دست داده باشی. ترس و وحشتشان را درک نمی‌کردم. درک نمی‌کردم تا زلزله‌ی اصفهان! 

حالا دوباره بعد از زلزله ی ایلام، و چند زمین‌لرزه‌ی کوچک و بزرگ در شهرهای مختلف، بحث زلزله‌ی تهران داغ شده. سازمان زلزله‌نگاری جهانی اسم ایران را بنفش کرده و جلوش تا ۴۸ ساعت آینده هشدار داده: 

فردا شب قرار است راهی تهران شوم برای انتخاب واحد. حالا پدر و مادرم نگران‌اند و به شدت مُصر که نرو! واقعا نگران‌اند و عجیب اینکه خودم هم نگرانم. دوست ندارم بروم تهران. دوست ندارم از عزیزانم دور شوم. از تنهایی و دوری و غربت وحشت دارم. نه از مرگ.

حس غیرقابل وصفیست...

نمی‌دانم از آن زمان تا حالا چی در من تغییر کرده که اینقدر می‌ترسم...شاید تجربه‌ی دیدن زلزله‌ی ورزقان...قدم زدن روی تپه‌هایی که خرابه‌های خانه‌های مردم‌اند. دیدن خانواده‌ای از نزدیک که ۴عضوش در زلزله از دست رفته‌اند. دیدن عزاداریشان. دیدن بهتشان. دیدن خیلی چیزهای دیگر. شاید این تجربه است که حالا مرا می‌ترساند...

  • مهسا -

نظرات  (۶)

دیدی زلزله نیومد ؟ :))
پاسخ:
:))))
شوخی بود بابا :دی
سلام
اگر قرار به رسیدن وقتش باشه ، همین الان کنار سیستم تون هم خدا قادره فرشته بزرگوارش رو بفرسته!
خیال تون راحت. هیچ اتفاقی ان شاءالله نمیفته .
پاسخ:
می‌دونم :)
منظورم اصلا ترس از مرگ نبود. بیشتر ترس از نبودن کنار خانواده بود. + درک بچه‌های تهرانیمون که همیشه می‌ترسن :دی
این که چقدر این الگوریتمه پیش بینی هاش درسته که معلوم نیست :دی
اما به قول یکی از دوستان ما تا پراید هست ترس از زلزله چرا؟ :))
پاسخ:
عالی بود :))

سال 83 یا 84 بود که تهران یه زلزله کوچکی آمد و ما توی خوابگاه کلی ترسیدیم.... بعد از زلزله بم بود دقیق تاریخش یادم نیست ولی کلی مصاحبه و گزارش داده شد و خلاصه ما هم چندین شب توی حیط خوابگاه کوی خوابیدیم!!! ولی شکر خدا اتفاقی نیفتاد

الان هم گه گاه میگن ولی من فهمیدم تهران زلزله بیاد همه میمیریم پس بهتره بهش فکر نکنم چون واقعا راه فراری نیست!!!!!!!!!!!!!!! اون هم خونه ما که صاااااااف روی گسله.................... اون روز توی تلویزیون داشتن یه برنامه نشون میدادن درباره گسل های زلزله تهران و ..... و من دیدم ما روی گسل نشستیم!!!

پاسخ:
یا علی :)) دقیقا روی گسلین؟!‌:))))
البته وقتی کل خانواده‌ی آدم پیشش باشن ترس نداره زلزله :دی
راستی! به درصدهای بیان شده هم توجه کن! مثلا 2.6%. اگر بگویند به احتمال 3 درصد زلزله می آید چقدر نگران میشوی؟
پاسخ:
نه جدی خودم هم فکر نمی‌کنم هنوز وقتش شده باشه...

دفعه اولی نیست که در مورد زلزله در تهران هشدار داده میشه. جدی نگیریم بهتره! :)

عمر دست خداست. همین طور تنها ماندن و نماندن آدمها. گاهی یک حادثه کوچک، یک اتفاق مسخره، باعث میشه یک نفر جونشو از دست بده. گاهی هم بعضی آدمها معجزه وار از مرگ نجات پیدا میکنند. پس چرا فکرمون را مشغول چیزهایی بکنیم که هنوز زمانشون نرسیده و کوچکترین اختیاری در مورد آنها نداریم.

پدر من در اثر اشتباه غیر قابل باور پزشک جراحش فوت کرد. عموی همسرم در اثر آلرژی به ماده حاجب مورد استفاده در آنژیوپلاستی!!! زن و شوهری هم که در اثر سقوط هواپیما باید می مردند در اثر پریدن از شکاف بدنه هواپیما زنده موندند و همین طور خبرنگاری که از پرواز جا مانده بود. اینها چیزهایی نیستند که بخواهیم از قبل بهشون فکر کنیم. بعضی چیزها واقعا سرنوشت هستند!!! زلزله هم سرنوشت است!

پاسخ:
درسته...
:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">