خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

پایان یک زندگی

چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ق.ظ


صدای کفش‌های صدادار دختربچه تو ذهنم می‌پیچه و صدای شیرین صحبت‌کردن‌های پسربچه. شب به فکر تنها خوابیدنشون گریه می‌کنم و صبح به فکر تنها و یتیمانه صبحانه خوردنشون و های های به حال انسانیت گریه می‌کنم.


پ.ن:‌۲۱ مرداد به عنوان یکی از سخت‌ترین روزهای زندگیم در ذهنمثبت شد تا همیشه. دیروز را روز مرگ انسانیت نام‌گذاری می‌کنم...

  • مهسا -

نظرات  (۳)

؟
پاسخ:
:آه
خانم آرامی پارسال مشاور بود امسال معاون بود 
  • احسان احسانی
  • متن مبهمی بود

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">