خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

معلم

دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ب.ظ

بعضی از معلم‌ها را نمی‌شود از یاد برد! معلم‌هایی که وقتی سر کلاسشان بودی، سرشار می‌شدی از انرژی! معلم‌هایی که برای بودن سر کلاسشان لحظه‌شماری می‌کردی. معلم‌هایی که بعد از سال‌ها صدایشان هنوز توی گوشت هست. حرفهایشان!‌حتی خاطره تعریف‌کردن‌هایشان!!


جمعه، با sms هدی شوکه شدم! نوشته بود معلم ادبیات اول دبیرستانمان بیمار هستند. قرار گذاشتیم برای امروز که برویم عیادتشان.

امروز خانه ی بهترین معلم ادبیاتم، کلی از بهترین بچه های مدرسه را دیدم. متاهل‌ها مشغول حرف‌های خاله‌زنکی بودند (مادرشوهر-خواهرشوهر-جاری و ... :دی ) و ما مجرد‌هاسوت می‌زدیم :))

معلم عزیزمان (خانم خیام‌باشی) دچار بیماری هپاتیت سی شده بودند و ۴ماه خیلی خیلی بدی را پشت سرگذاشته بودند و حالا شکر خدا دوران اصلی بیماری را پشت سر گذاشته بودند...

مثل همیشه شاد و پرانرژی بودند و اصلا انگار نه انگار که بیمار بودند و ما برای عیادت رفته بودیم...

سرشار شدیم از انرژی و بعد از دیدن بهترین‌های مدرسه که اغلب حالا ارشدشان هم تمام شده بود برگشتیم سراغ روزمرگی‌هامان!

  • مهسا -

نظرات  (۲)

خیلی حس خوبیه :x

انشالله بهتر بشن
پاسخ:
:)
ان‌شاءالله.
روحیه‌شون که خیلی خوب بود :)
خدا انشاالله بهشون سلامتی بده...
پاسخ:
سلامت باشید...
ان‌شاءالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">