خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

دانشگاو

دوشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۱ ق.ظ

«این یک پست درد دل است. و احتمالا سرشار از غر!»

یک کوه فامیل داریم که منتظرن من کنکور قبول نشم و سرکوفت‌هاشون رو روانه‌م کنن. ولی اصلا برام مهم نیست. از این مقایسه‌های احمقانه‌شون خسته شدم. من رو با یه دختر دیگه تو فامیل مقایسه می‌کنن که یک سال از من بزرگتر بود و هم‌مدرسه‌ایم بود و ما خیلی با هم دوست بودیم و هستیم. رتبه‌ی کنکور کارشناسی من از دوبرابر اون هم بدتر شد. ولی از بد حادثه هم‌رشته‌ای شدیم. اون نرم‌افزار شریف و من نرم‌افزار تهران. من فکر کردم مقایسه‌ها تموم شده. تا اینکه مادربزرگ همین دختر زنگ زده خونه‌مون و به مامانم گفته که نوه‌ش بدون کنکور پذیرفته شده برای ارشد به خاطر معدلش. به من که گفتند کلی ذوق کردم بعد تازه فهمیدم قصدشون چی بوده... چند ماه بعد هم از صد طریق به گوشمون رسوندن که از دانشگاه تورنتو بورس کامل گرفته و برای ارشد می‌ره. و این بار چشم عمه‌هام به من دوخته شد که یعنی خب! حالا وقتشه خودت رو نشون بدی! ببینیم از کجا می‌تونی بورس بگیری! و کل عید داشتند مخ من رو می‌زدند برای رفتن! و من در خفا تصمیم گرفتم کنکور بدم و به مادرم گفتم که من آمادگی روحی رفتن از ایران رو ندارم و حالا من اینجام. و کافیه رتبه‌ی کنکورم هم خوب نشه که سرکوفت‌ها از همه طرف حواله‌ی من بشه... حالم به هم‌ می‌خوره از این همه چشم و هم چشمی! مثلا الان کلی فکر می‌کنن فامیلای ما که باشخصیتن از این لحاظ که سر مال و منال با هم چشم و هم چشمی ندارن و سر «علم» دارن!!! و بخوره تو سرمون این «علم» که ملاکش رتبه‌ی کنکور و تعداد صفرهای رقم فاند گرفته شده و ... هست! و بخوره تو سرمون این که تحصیل رو تا این اندازه خز و بی‌معنی کردیم.
لیسانس می‌گیریم بدون یک لحظه فکر می‌ریم سراغ ارشد و باز هم بدون فکر می‌ریم Phd می‌گیریم و باور کنید اگر تو ایران مقاطع تحصیلی بالاتر هم جاافتاده بود می‌رفتیم و اون‌ها رو هم می‌خوندیم و یک لحظه فکر نمی‌کردیم که چرا؟! که دنبال چی‌ایم؟!‌
استاد IEمون می‌گفت وقتی وارد ارشد شده ۲تا تجریه‌ی وحشتناک ورشکست شدن داشته. دوبار شرکت راه انداختند بعد از لیسانس و هردوبار شکست خوردند. دادگاه رفتند. جریمه پرداختند. ولی تجربه اندوختند. گفت وقتی وارد ارشد شدم یه سری بچه‌ی تازه از لیسانس دراومده کنارم بودند که Nerd بودند کاملا. و هیجی نمی‌فهمیدند جز نمره و ... . گفت وقتی وارد دوره‌ی phd شده، تجربه‌ی راه‌انداختن ۲تا startup رو داشته و تجربه‌ی مدیریت یک شرکت تقریبا بزرگ رو. و باز هم وقتی وارد دوره‌ی phd شده یه سری بچه‌ی خیلی کوچکتر از خودش که تازه مقاطع لیسانس و ارشد رو بدون وقفه گذرونده بودند نشستند. الان هنوز دوره‌ی تحصیلیش تموم نشده و سال آخر Phd هست و همکلاس‌هاییش که چندین سال پیش به صورت مستقیم مقاطع تحصیلی رو خوندند و دکتراشون رو هم گرفتند، تو یکی از startup هایی که راه‌انداخته دارند زیردستش کار می‌کنند...

ما چی اما؟ لیسانس گرفتیم. حتی هنوز نگرفتیم! فکر کنکور ارشدیم. ارشد نگرفته فکر اپلای و مدرک Phd. کی قراره کار کنیم و تجربه‌ی واقعی کار کردن رو تجربه کنیم؟!‌ خدا می‌دونه! عادت کردیم بریم دنبال کار بگردیم. تو یک شرکت استخدام بشیم و زیر دست یه سری آدم کار کنیم. و هرگز به ذهنمون نرسیده که این ریسک رو بپذیریم که برای خودمون کار کنیم. رئیس خودمون باشیم. مرئوس خودمون باشیم. startup خودمون رو راه بندازیم!

یک داستان تمثیلی هست که چند وقت پیش شنیدم و یادم نیست کی و کجا اما به نظرم بیانگر خیلی چیزهاست...
طرف کنکور می‌ده و رشته‌ی «اژدهاکشی» قبول می‌شه. لیسانس می‌گیره. بعد ارشد می‌گیره وبعد هم با مدرک دکترای «اژدهاکشی» از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شه. خب حالا چی‌کار می‌کنه؟! بله...درست فهمیدید... می‌ره و به عنوان عضو هیئت علمی شروع به تدریس رشته‌ی «اژدهاکشی» می‌کنه! :)
اژدهاکسی دیگه ته تمثیله برای رشته ی به‌دردنخور و بی‌کاربرد...
دانشگاه‌های ما هی توی خودشون تکرار می‌شن. طرف وارد می‌شه مدرک می‌گیره. بدون اینکه ذره‌ای از بازار کار بدونه می‌شه استاد یه سری بچه ی دیگه که اومدن که همون مسیر رو طی کنند.

استاد IEمون می‌گفت اگر الان دانشگاه‌ها رو از نظام آموزش کشور حذف کنیم، هیچ اتفاق بدی تو کشور نمی‌افته. همه‌چیز به همون منوال که الان داره پیش می‌ره، اون‌موقع هم پیش می‌ره. تنها تاثیری که می‌گذاره اینه که یه سری آدم زودتر وارد بازار کار می‌شن...همین!
و این یعنی فاجعه! اینکه دانشگاه‌های ما الان هیچ فایده و تاثیری برای چرخ‌های اقتصاد و تولید مملکت ندارند یعنی فاجعه!!
چند وقت پیش یه هفته همایش «فنعت» یا «فنی و صنعت» داشتیم برای ارتباط با صنعت. صاحبان شرکت‌ها و مشاغل برای جذب نیرو می‌آمدن. برای تشویق بچه‌ها به پذیرفتن ریس کو خارج شدن از دانشگاه و رفتن به بازار کار. یه نشریه‌ای هم بچه‌ها چاپ کرده بودند و توش یه چیز جالب نوشته بودند. اینکه تو آمریکا وقتی تابستون می‌شه کارخونه‌ها و شرکت‌های بزگر نیازهاشون رو می‌آن و به دانشجوهای دانشگاه‌های معتبر عرضه می‌کنند تا دانشجوها تو تابستون روی نیاز شرکت‌ها کار کنند و اون‌ها رو برآورده کنند. یا اینکه شرکت‌ها و کارخانه‌ها مشکلات و نیازهاشون رو به دانشگاه‌ها ابلاغ می‌کنند و این‌ها می‌شن موضوع پروژه‌ها و پایان‌نامه‌های دانشگاهی و نهایتا تمام پروژه‌ها و پایان‌نامه‌ها در جهت رفع یک نیاز واقعی هستند توی چرخ صنعت کشور خودشون.
بعد تو ایران همه‌چیز تقلیدیه. درنتیجه اون چیزی که تو دانشگاه‌ مثلا MIT شروع می‌کنند به چندین سال کار کردن روش به این خاطر که نیاز روز کارخونه‌هاشون هست می‌شه موضوع پایان‌نامه‌های پانشگاه‌های برتر ایران. بی‌آنکه کوچکترین نیازی از چرخ صنعت خودمون رو رفع بکنه!
البته اون نوشته مثال‌های خیلی خوبی هم داشت که من متاسفانه الان یادم نیست.
واقعا باید تاسف خورد...
به حال من و امثال من که ذره‌ای ریسک‌پذیری نداریم. می‌خوایم مقاطع تحصیلی رو یکی پس از دیگری طی کنیم و به قول بچه مدرسه‌ای‌ها تو دفتر خاطراتشون پله‌های ترقی رو یکی یکی طی کنیم و قطار خوبختیمون روی ریل زندگی به حرکت دربیاد!!!
ریسک‌ناپذیری تا اونجا که وقتی با هزار کشمکش و دعوا استاد iIEمون مجبورمون کرد که پروژه‌هامون هرکدوم آغاز یک startup باشند و ما یک ترم براش زحمت کشیدیم و بعد جشنواره برگزار شد از پروژه‌هامون و از شرکت‌ها بزرگ اومدند و پروژه‌هامون رو دیدند، تحسین کردند، ایمیلمون رو برای استخدام گرفتند و بعضی از پروژه‌ها که قابل خرید بود رو با پیشنهادهای خارق‌العاده روبه‌رو کردند، پروژه‌ی آماده‌مون رو انداختیم اون‌ور، و به جیغ‌های استادمون اهمیت ندادیم که می‌گفت پروژه‌هاتون رو لانچ کنید...به ثمر برسونید. می گید ازش استقبال نمی‌شه؟! می‌گید شکست می‌خوره؟! من می‌گم بذارید اول شکست بخوره بعد این رو بگید. من می‌گم بیاید برای کی بار در عمرتون هم که شده شبیه اون شخصیته تو گالیور نباشید که همه‌ش می‌گفت: «من می‌دونستم...»
یک بار هم که شده ریسک کنید و باور کنید تا شکست نخورید به هیچ‌جا نمی‌رسید و چه بهتر که اولین شکستتون رو در سن ۲-۲۱ سالگی تجربه کنید.
و ما باز هم خمیازه کشیدیم از حرف‌های استاد، پامون رو روی پامون انداختیم و به تمرین‌های به‌دردنخوری فکر کردیم که نصف نمره‌ی یک درسمون رو داشت و ما منتظر بودیم که حرف استاد تموم بشه و بریم تمرین‌هامون رو بنویسیم و نمره‌هامون رو بگیریم...
و استاد که وقتی بی‌اعتنایی ما رو دید، گفت که برای برگزاری اون همایش از پروژه‌هامون انواع تهمت‌ها و تهدیدها رو تحمل کرده به این خاطرکه اساتید عزیز برقی با سابقه‌های Nساله که از بد حادثه دانشکده شون با ما یکیه و حتی بعضا اساتید قدیمی کامپیوتر، مخالف ارتباط دانشگاه با صنعتند و معتقدند دانشگاه جای علمه نه کار. و ما که می‌ریم که شبیه استادهای احمقِ در پنجاه سال پیش مونده‌مون بشیم.
متاسفم. برای خودم. برای خودم که ۵ ماه برای اون پروژه زحمت کشیدم و الان جرئت لانچ کردنش رو ندارم. چون وقت می‌گیره .چون من وقتم رو برای درس خوندن برای کنکور ارشد لازم دارم. چون از شکست می‌ترسم. چون فکر می‌کنم کار کردن برای بعد از ۳۰ سالگی و بعد از تموم کردن تحصیلات دانشگاهیه. چون...
و این من که می‌گم یه نمونه‌ست...یه نمونه از ۹۹ درصد همکلاسیام...هم‌دانشگاهیام...هم‌وطنام...

دیروز بابام داشتند برگه‌های امتحانشون رو تصحیح می‌کردند و نظرسنجی‌های ته برگه رو برامون می‌خوندند. یکی بعد از کلی درددل، تهش نوشته بود: «در یک جمله‌ی بچه‌گانه تمام حرف‌هام را خلاصه می‌کنم:» و بعد با خط بچه‌گانه‌ای نوشته بود: « دانشگاه خر است!!!»

و این جمله‌ی صادقانه‌ی این دانشجوی پدرم، همه‌ی حرفی بود که من می‌خواستم بزنم.

  • مهسا -

نظرات  (۸)

من در دوران تحصیلم هرکاری خواستم انجام دادم هم فعالیت اجتماعی هم پژوهشی و هم تدریس و الان در بدو 30 سالگی، خودم را برای انجام پروژه های صنعتی بزرگی که در دوره لیسانس در مخیله ام نمیگنجید هم آماده میبینم. در دوره لیسانس آدم فقط اصلاعات بنیادی رشتش را یاد میگیره در دوره ارشد یاد میگیره اطلاعاتی که نداره را بطریقی بدست بیاره و بعد از دکتری میتونه اطلاعات لازمش را کسب یا ایجاد کنه و برای همین خیلی بهتر از قبل میتونه کارهای مهم عملی انجام بده.

بنظر من مشکل ما اینه که فکر میکنیم بعد دکتری باید وارد کار تدریس شد و برای صنعت داشتن لیسانس یا نهایتا ارشد کافیه!!و چه بسا یک کاردان باتجربه و اهل ریسک را به همه ترجیح بدیم!!

پاسخ:
من باز هم تاکید می‌کنم که رشته ی برق و کامپیوتر زمین تا آسمون فرق دارن با هم از این لحاظ...

دانشگاه خر است!!! :))))))

خوب مثل همیشه با این پستت هم خوب ارتباط برقرار کردم. میفهمم چی میگی. خیلی خوبه که ریسک پذیر باشی و برای عملی کردن یه سری برنامه هات تلاش کنی و از شکست نترسی ولی لزوما وارد کار شدن نشان دهنده ریسک پذیر بودن نیست!

حرف مردم که زیاده بهتره دنبال ایده آلهای خودت باشی و اصلا تلاش نکنی کسی را توجیه کنی! چون هرچی بیشتر تلاش کنی برای توجیه دیگران گرفتارتر میشی!!!! و اما ادامه تحصیل و تجربیات استاد ریسک پریرتون که نمیشناسمش! اگر قبل از کسب تجربه کافی خیلی کارها را شروع نمیکرد اصلا شکست نمیخورد!

پاسخ:
تجربه‌ی کافی از کجا کسب می‌شه؟!! کی باید این تجربه شروع بشه؟!‌
و البته توجه داشته باشید که رشته‌ی ما با شما خیلی فرق داره ها! ما خیلی زود می‌تونیم وارد کار بشیم. با رشته ی شما که خیلی علمی‌تره فرق داره!
آخخخخخخخخ داغ دلمو تازه کردی مهسا ...

البته من میرم ارشد میخونم چون کلا میخوام بنیادی کار کنم و نمیشه باهاش کار راه انداخت و تا نتایج اون چیزی که من دوست دارم وارد صنعت بشه یه صدو ده بیست سال دیگه ست :)
راستی! لینکی که پویا داده بود را که دیدی! هیچ توجه کردی که بیشتر از نیمی از این افراد نرم افزاری بودند؟ حدس من این است که اگر تلاشهای بنیاد مربوطه بخواهد به نتیجه برسد در مورد این افراد نتیجه خواهد داد. به عبارتی بعید میدانم افرادی که در زمینه پزشکی و مخابرات و اقتصاد فعالیت میکنند بدون گذراندن مبانی نظری لازم و به عبارتی تحصیل کردن به جایی برسند! از این لینک و همین طور نظرهای خودت و استادت دارم کم کم به این نتیجه میرسم که شاید برای نرم افزاری ها بهتر باشد که به جای درس خواندن وارد بازار کار شوند!!!!
پاسخ:
دقیقا من دارم درمورد رشته ی خودم حرف می‌زنم... نه رشته‌های دیگه. کامپیوتر با سایر رشته‌ها متفاوته... و البته من چون می‌خوام نقب بزنم به زمینّ های علوم انسانی و چون می‌خوام این کار رو از طریق رفتن به هوش مصنوعی انجام بدم، یه جورهایی دلیل و هدف دارم از ارشد خوندن.

مگه کنکور ارشد تو بهمن ماه برگزار نمیشه؟ زمانش تغییر کرده آیا؟

بعضی چیزها گفتنش راحته و عمل کردنش سخت! آغاز یک کار، کارآفرینی، یا به قول خودت ستارت آپ اصصصصلا و ابدا کار آسانی نیست.البته این را هم بگم که در رشته شما بسسسسیار راحت تر از رشته های دیگه است و احتمال موفقیت خیلی بیشتره. بنابراین با دید منفی به اساتید سابقه دار دانشگاه نگاه نکن. شاید آنها هم در جای خود سهم خود را به این مملکت پرداخت کرده اند. همان دکتر جبه دار که ما هم در زمان دانشجویی خود کلی از دستش شاکی بودیم که فقط به نمره اهمیت میدهد و فلان است و بهمان است! خدماتی را در عرصه دانشگاهی به این مملکت عرضه کرده که شاید ارزشش بیست سال بعد مشخص شود، که تنها با گذشت مدت کوتاهی از رفتنش شیرازه مدیریتی دانشکده از هم پاشیده و اتفاقاتی افتاده که دانشجوها از آنها بیخبرند و قطعا از این اتفاقات و خلا ایجاد شده متضرر شده اند و خواهند شد. ضرری که تقریبا جبران ناپذیر است. از توضیح بیشتر معذورم.

پاسخ:
چرا بهمنه. چطور مگه؟
دقیقا تو رشته‌ی ما خیلی راحت‌تر از رشته‌ی برقه و اینکه اساتید برقی درمورد رشته‌ی ما نظر می‌دن احمقانه‌ست! باور کنید! پدر ما رو درآوردن!

سلام
۱. یه کتابی هست به نام «آخرین سخنرانی» صحبت‌های آخر یه استاد دانشگاهه که داره نفس‌های آخرش رو می‌کشه. خواندنش رو به شدت پیشنهاد می‌کنم. یه ربط‌های غیر مستقیمی به این مطلب داره.
۲. به نظرم مهم اینه که آدم کار درست رو بکنه. کاری که دلیلش دنباله روی از بقیه نباشه. لزوما این کار کاری نیست که همه نمی‌کنن. مثلا دکتر خسروی رو ببین. یکی از بهترین استادهای دانشگاهه. استاد شده و همون روند تکراری رو طی کرده ولی در نهایت یه استاد خاص شده. بالاخره استاده به درد بخور واقعی هم نیاز داریم!
۳. به نظرم تجربه کردن برای انتخاب خیلی مهمه. ممکنه تو همین استارتاپی که می‌گی رو تجربه کنی و خوشت نیاد و همین دانشگاهی که میگی رو تجربه کنی و خوشت بیاد! بدون تجربه کردن آدم به سختی می‌تونه نظر بده.
۴. حالا این پروژه‌ای که توی مهندسی اینترنت زدین چیه؟ :))
پاسخ:
الهه :) حتما می‌خونم کتابه رو :)
دقیقا نظر منم همینه. اینکه آدم باید تجربه کنه و این فرصت رو باید به خودش بده که تجربه کنه. آخه حتی دکتر خسروی هم به ما می‌گفت کار من رو نکنین :))
پروژه‌مون یه social network آموزشی بود.
  • جمال نظامی
  • سلام
    کلا سر کاریم؛تا کی و کجا مدرک گرایی......
    این فرهنگ غلط هرچه سریعتر باید جلوش گرفته بشه
    همیشه جز اتنقاداتم بوده توی دانشگاه

    پاسخ:
    سلام.
    ما خیر سرمون داریم دانشگاه تهران درس می‌خونیم...یه سری استاد داریم به قدری متعصبند روی این قضیه که علم مال دانشگاهه و اینا که حد نداره...
    همه با هم مقصریم تو این قضیه...
    0. هوم. سلام.
    1. این لینک رو ببین. (+)

    2. خیلی خوش شانسی که همچین استادی داری.

    3. خب انتخاب کردن یه چیزی مستلزم از دست دادن چیزهای دیگه س، یا باید استارتاپ راه بندازی یا باید واسه ارشد بخونی، هر کدومش رو که انتخاب کنی به اجبار باید خیلی چیزارو از دست بدی. اون چیزایی که از دست میدی مهم هستن ولی مهم تر اینه که اجازه ندی جریان فکری و عرف جامعه روی انتخاب هات اثر بذاره. و این خیلی سخته. خیلی خیلی سخته.

    4. پنج‌شنبه قراره کنکور بدم. فک کنم 50 درصد استرسم با بند آخر از بین رفت. مرسی
    پاسخ:
    سلام.
    آٰره اون لینک رو دیدم...و خیلی بهش فکر کردم!
    من آدم ترسوییم. به شدت ریسک‌ناپذیر. و این خیلی بده :(‌باید با هم‌گروهیام حرف بزنم. اونا نمی‌خوان کنکور بدن. شاید بشه یه کاریش کرد...شاید. نمی‌دونم! ولی اونا از منم ترسوترن...

    هی! موفق باشی :) کنکور کارشناسی بعدش یه حس خیلی خوب آزادی داره :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">