خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

م

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۳ ب.ظ

بعد از مدت‌ها، شاید ۲سال...شاید بیشتر... شب تا دیروقت با مامان حرف بزنی و مامان نوازشت کند و تو بگویی و بگویی و بگویی...از همه‌ی آنچه ذهنت را به خود مشغول کرده و آرامت را گرفته...و از همه‌ی سردرگمیت...همه‌ی فکرهای دردناکت... آن‌قدر بگویی که سبک شوی... و دوباره حس کنی مامان می‌شناستت! مثل قدیم‌ترها...مثل تک تک روزهای سوم دبیرستان و پیش‌دانشگاهی...

دیشب فرصت خیلی خوبی بود... کاش مامان همیشه پیشم بود.

  • مهسا -

نظرات  (۲)

:)

بعضی وقتها کیفیت خیلی مهم تر از کمیته. بعضی وقتها هم برعکس. در مورد حضور پدر و مادر هر دوتاش مهمه اما وقتی در مورد دومی نمیشه کاری کرد بهتره اولی را سفت بچسپیم! :)

خوشحالم که با مادرت رابطه خوب و گرمی داری....

پاسخ:
:)
بله درسته...
من واقعا دلخوش به همین دیدارهای کوتاهم...
یهو مامانم زنگ زد گفت تهرانه و من هم تا شب یه عالمه آزمایشگاه داشتم و فقط شب تونستم پیشش باشم...ولی همون خیلی خوب بود واسم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">