خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

خونه!

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۲۱ ب.ظ

فارغ از تمام درسها و همورکها و پروژه ها و کوئیزهای دنیا، یه روز صبح از خواب پاشی، کوله پشتیتو بندازی پشتت و راه بیفتی سمت انقلاب. بعد بری بگردی یه دکه روزنامه فروشی پیدا کنی. یه نفس عمیق بکشی و همشهری داستان یلدا رو بخری. بعد همچین تنگ در آغوشش بکشی انگار که میخوان از چنگت درش بیارن! بعد هم راه بیفتی طرف ترمینال و بعد راه دوست داشتنی اصفهان...

بعد هم تمام راه صدای سیاوش باشه تو گوشت و هی داستان ببلعی و ببلعی و تو ذهنت کلی رویا و خیال ببافی...

این یه لذت واقعیه...واقعی واقعی!

بعد یهو ببینی ماشین داره یه تکونهای وحشتناکی می خوره و داره می زنه تو خاکی و وسط جاده داره لنبر می خوره و ببینی دهن آدمای اطرافت بازه و احتمالا دارن جیغ می کشن ولی جای صدای جیغشون صدای سیاوش رو بشنوی که میگه: "واسه زنجیر پیوستگی قانونه...". بعد فشار کمربند ایمنی رو روی عضلات شکمت حس کنی که به زور میخوان تو رو به صندلی بچسبونن تا پرت نشی رو صندلی مقابل... 

بعد یهو ببینی یه مشت خاک دور و برته و اتوبوس پیروزمندانه وایساده تو خاکی و یه تیکه آهن پاره اونور روی هم تل انبار شده که ظاهرا قبلا ها پراید بوده. بعد آروم هندزفری رو از گوشت دربیاری و کم کم بفهمی چی شده! بفهمی تایر اتوبوس ترکیده.بفهمی آتیش نگرفتن اون یکی ماشینه از معجزه بوده.بفهمی چپ نشدن اتوبوس از مهارت راننده بوده و از شانس و رحمت خدا و ...

بعد ببینی که وایسادی وسط جاده با یه ساک کوچیک دستت! و باورت نشه که این تویی که تو این موقعیت قرار گرفتی... همیشه فکر می کردم این چیزها قرار نیست واسه من پیش بیاد. و خب اگر بچه ترم اولی بودم واقعا همونجا وایمیسادم و گریه می کردم! ولی خودمو جمع و جور کردم...باید محکم می بودم. حتی تو اون حالت بهت و شوک. یه مینی بوس اومد سوارش شدیم! جاده تهران اصفهان رو آدم با مینی بودس میاد آخه؟! خطرناکتر از مینی بوس فقط موتور سیکلته!

بقیه راه رو یادم نیست...صد بار سوار ماشین شدم و پیاده شدم تا رسیدم خونه...رسیدم خونه و درو باز کردم و بابا و مامانم بهت زده فقط نگاهم کردن. باورشون نمی شد من خونه م! مامانم گفت همین الان الان بابات گفت دلم واسه مهسا تنگ شده کاش اینجا بود... بعد همون لحظه تو درو باز کردی... اصلا شوکه بودن...بابام اونقدر تنگ منو در آغوش گرفت که ... و مامان...

اینجا خونه ست...

به قول ناصرعبداللهی "هیچ جای دنیا واسمون مثل خونه صمیمی نیست...یا هیچ کسی مثل خونه دوستیهامون قدیمی نیست..."

  • مهسا -

نظرات  (۴)

باوجودیکه مسیر تهران اصفهان اتوبانه و خیلی مثلا ایمنه من هم همچین صحنه ای را تجربه کردم شب بود خواب بودم یهو دیدم جمعیت میگن یا ابوالفضل.....!!! بیدار شدم دیدم تو خاکی هستیم ولی شکر خدا تصادف را رد کرده بود و دوباره به راهش ادامه داد.

یه بار هم ماشین حوالی 4-5 صبح بعد قم تو اتوبان خراب شد گفت با ماشین برین من هم بی زبان همه رفتند و من میترسیدم با کسی برم بالاخره با یه زن و شوهر و یه پیرمرد سوار یه سواری شدم و رفتم . البته خیلی با استرس و نگرانی...اون هم تو تاریکی و اتوبان...

صحنه تصادف های بین راهی و حتی جسد هایی که بعد از یه تصادف روز 14 فروردین کنار اتوبان روشونو ملحفه کشیده بودند و چراغ آبی و قرمز پلیس و اورژانس توی فضامی پیچید هم هیچ جوری از ذهنم نمیره

خدا جونتو برای پدر مادرت نگه داره عزیزم...

 

پاسخ:
:((
واااای :( چقدر این تجربه ها تلخن! :(
خدا خیلی رحم کرد.... من اگر مادرت بودم حسابی دعوات میکردم که بیخبر زدی به جاده!! :(
پاسخ:
بی خبر بی خبر نبودش که!!  به خواهرم گفته بودم :) خبر داشت کاملا. وقتی هم تصادف شد بهش گفتم :)
وای مهسا! خدا چقدر رحم کرد بهت. امامن از دست این اتوبوسا.
پاسخ:
آره الهه...واقعا ترسو تجربه کردم دوباره بعد از 10 سال...
مهسا ای کاش در مورد من هم اتفاق می افتاد.
کاش همون لحظه که بابا رو آرزو می کردم یهو کنارم ظاهر میشد.
بابا....
خیلی دوست دارم
من دلم خیلی واسه بابام تنگ شده :(
چیکار کنم؟

پاسخ:
عزیـــــــــــزم :ایکس
به نظر من 4روز برو خونه و برگرد بقیه شو درس بخون...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">