خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

لحظه های خوب + یک اعتراف صادقانه!

جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۶:۵۲ ب.ظ

+ گاهی فکر می‌کنم چقدر آدم باید خوشبخت باشد که با مه‌زاد هم اتاقی باشد. که با مه‌زاد زندگی کند. که همچین دوستی داشته باشد.

در تمام این مدت و زیر پوست تمام غم‌ها و غصه‌ها و سختی‌هایش، شاید تنها اتفاق قابل اعتنا، مستحکم‌تر شدن این دوستی بود... دوستی من و مه‌زاد که اندازه خواهرم دوستش دارم... :)


+ می‌خواهم یک اعتراف صادقانه بکنم! از وقتی یه یاد دارم، داشتم از آشپزی بدی می‌گفته‌ام! اینکه وقت تلف کردن است و کار مزخرفیست و من از آن متنفرم! شاید ریشه‌ی این نفرت و تمام این حرفها برمی‌گردد به دوران نوجوانی یکدندگی‌های عجیبش و فمینیست شدن یکباره من و ... برمی‌گردد به اینکه برای من آشپزی شده بود نمود به اسارت کشیده شدن...

حالا اما که چند ماهی از پایان بیست سالگی‌ام می‌‌گذرد، دیگر نه از آشپزی بدم می‌آید و نه به نظرم وقت تلف کردن است. گاهی حتی عجیب دلم می‌خواهد که یک سری مواد اولیه را بردارم و بروم در آشپزخانه مشغول آشپزی شوم و تمام حرص و جوش‌ها و اعصاب خردی‌هام را یکباره فراموش کنم... ولی آنقدر همیشه گفته‌ام بدم می‌آید که حالا هم انگار دیگر راه برگشتی ندارم...انگار محکومم به اینکه بدم بیاید! انگار اینکه بروم و شروع کنم به یاد گرفتن وغذا پختن برایم افت دارد، که از حرفم کوتاه آمده‌ام، که...

اعتراف سختی بود ولی حالا یک سال است که دلم عجیب می‌خواهد که آشپزی را یاد بگیرم، خیاطی را حتی!!!  یاد مادر فاطمه به‌خیر!! چقدر سعی کردند به طور منطقی اشتباه بودن تئوری‌های ذهنیم را بهم ثابت کنند و من چقدر همیشه یک‌دنده بوده‌ام!! 


  • مهسا -

نظرات  (۴)

اکثر اوقات از دنیای مجازی، به این دلیل که چیزایی رو بهم میگه که باید تجربه کنم بدم میاد!! نمیدونم خوب ـه یا بد .. اما نمیذاره تجربه کنم، تجربه‌ی بدون آگاهی قبلی .

منم مدتی ـه درگیر این شدم! اینکه غذا رو همه میخورن، پس چرا مادر خونه پختن غذا رو برعهده داره؟ اینکه چرا.. ؟! اینکه چرا .. ؟! و همه‌ی سوالها راجع به این موضوع !
وای مهسا...!
:))))))))))))
پاسخ:
:))))) :*

:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

عادیه

تقریبا همه دخترها (حداقل دخترهایی که منطقشون بیشتر از احساسشون حکم فرماست)همین روند را در طول زندگیشون تجربه میکنند!!!

وقتی ازدواج کنی و بتونی با دستپختت همسرت را خوشحال کنی علاقه مندتر هم میشی. وقتی بچه دارشی و کوچولوت با علاقه غذایی که درست میکنی را میخوره اونوقت  دیگه اتلاف وقت برات معنی دیگه ای داره ....!!! ;)

پاسخ:
:دی
خدا را شکر که با هم اتاقیت جفت و جور شدی... آشپزی خیلی هم لذت بخشه... :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">