خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

همینجوری

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۱۶ ق.ظ

این روزها یک حس خاصی دارم در دانشگاه...

نمی دانم شاید از همان روز که شادی گفت:"ترم پنجمی؟! خوش به حالت...امسال سال شماهاست...سال سومی ها..."

از همان "خوش به حالت" دقیق شدم روی تک تک لحظه های دانشگاه...

اما...نمی دانم...انگار وسط هیاهوهاش دارم کر می‌شوم...

من عاشق دانشگاهم...عاشق دانشکده... ولی این روزها عجیب حس غریبانگی بهم دست داده...

از نگاه های سرد دوست نماها خسته شدم...از این همه شک و ابهام خسته شدم... از بی اعتمادی ها...

من اما عاشق دانشکده ام با تمام دوستانم...

  • مهسا -

نظرات  (۲)

دوست نما رو خوب اومدی... از شدت سردی همه یخ کردم اینروزا... چه حس مشترکی داریم :) تقریبا مثل همیشه 
برای من سال چهارم بهتر از همه بود! معدلم هم از ترم 1 تا 4 کاهشی بود و از اونجا به بعد افزایشی!! :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">