اینقدر ut با گوشت و خون من آمیخته شده که کلا زیاد پیش میاد وقتی میخوام برم تو یه سایتی اشتباهی تهش میزنم .ut.ac.ir :)) در این حد که یه بار میخواستم برم تو سایت coursera زدم coursera.ut.c.ir
ولی دیگه این دفعه خیلی جالبتر بود! میخواستم برم تو سایت دانشگاه شریف زدم:
sharif.ut.ac.ir
:))))))))
ut عزیزِ دل!
پ.ن: یه رشته اضافه شده تو اصلاحیه به عنوان زیرگرایش هوش مصنوعی به اسم «قرآن کاوی رایانشی» :)) که فقط شهید بهشتی داره! بعد از اونور ظرفیت پذیرش علوم و حدیثشون صفر شده. بعد رئیس دانشکدهی الهیات گفته که حذف نشده رشته صرفا به کامپیوتر منتقل شده =)) بعد اصلا عالیه چارت درسی و برنامهی درسی و اینا! آدم حس میکنه برنامهی طنزه!
انصافا برید برنامهی درسیش و درسهاش رو نگاه کنید! از اینجا
این ترم ما یه کلاس آزمایشگاه شبکه داریم که تا هفتهی دوم بعد از عید تشکیل نشد!! به دلیل اینکه بسیج آزمایشگاه رو گرفته بود!!!
ولی در عوض همین ۶ هفتهای که تشکیل شد خیلییییی خوش گذشت! هم چیزهای خوبی یاد گرفتیم و شاید مفیدترین آزمایشگاهمون بود و هم اینکه خیلی خوش گذشت. جالب اینکه استادمون از دانشگاه قم فارغالتحصیل شده! ولی اینقدر همه چیز رو خوب درس میده که...
جلسهی پیش گفته بود که این جلسه هرکس رتبهی کنکورش خوب شد باید شیرینی بیاره. و امروز راهمون نمیداد تو کلاس بدون شیرینی :)) رفتیم سرکلاس تک به تک رتبههامون رو پرسید و همهمون رو به اضافهی ۳ تا المپیادیهامون مجبور کرد پاشیم بریم بیرون ناهار بخریم! ما هم ۵-۶ نفری ۴ تا پیتزا خریدیم برای کل کلاس! اینقدر خوش گذشت که حد نداشت! نصف کلاس که نبودیم :)) رفتیم کوییز دادیم و در همون زمان باقیمانده کلی چیز یاد گرفتیم و با هم خندیدیم و خوش گذشت و اینا!
شاید بهترین کلاس آزمایشگاهی که گذروندم! و صد البته که برای حسن ختام این ۸ ترم خیلی خوب بود :)
پ.ن: دیروز یه آقایی اومده بود تو سایت دانشکده میپرسید از من برای PL و کامپایلر چی خوندین؟:))))))))))
یه وقتایی آدم فکر میکنه همه چیز رو سنجیده. فکر میکنه همه چیز دست خودشه. یادش میره خودش هیچی نیست. خودش هیچی نمیدونه. آدم یه وقتایی توهم میزنه فکر میکنه میتونه همه چیز رو اندازه بگیره. فکر میکنه میتونه همه چیز رو خودش تنهایی درنظر بگیره و با احاطهی کامل به همه چیز تصمیم بگیره یا انتخاب کنه. آدم یه وقتایی خیلی به خودش مغرور میشه و فکر میکنه محور عالمه و همه چیز باید در راستای خواستش پیش بره.
و این نیست. واقعا نیست. گاهی همه چیز رو به زعم خودمون میشینیم در نظر میگیریم و انتخاب میکنیم و تصمیم میگیریم. و بعدتر نتیجه یه چیز دیگه درمیاد. یه چیز خیلی متفاوت. چون یه چیزهایی اون وسط بوده که ما نمیتونستیم ببینیم و در نظر بگیریم. چون دست ما نبوده. دست کس دیگری بوده. کسی که به همه چیز احاطه داره. از همه چیز آگاهه.
اون یه وقتایی که میرسه مفهوم توکل رو هم یادمون میره. با خودمون میگیم:من که همه چیز رو در نظر گرفتم! من که با همه مشورت کردم. من که از عقلم استفاده کردم. من که... و یادمون میره مرحلهی آخر رو...
و شَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ.
و با آنها درکارها مشورت کن، سپس تصمیم بگیر و سپس بر خدا توکل کن. همانا خداوند توکلکنندگان را دوست دارد...
مرحلهی توکل رو یادمون میره خیلی وقتها...
پ.ن: بدیهیه که مخاطب پست خودمم...
پ.ن۲: اشک میریزم به حال خودِ نامتوکٌلم...
پ.ن۳: باز هم دارم تو یه امتحان دیگه شکست میخورم...
دیشب قبل از خواب داشتم خطبهی ۲۳۲ را میخواندم و دیدم دوباره کل خطبه در مورد تقواست. این میشد ۴مین خطبهای که در مورد تقوا میخواندم و در همهی آنها تاکید عجیبی بر تقواست. اما واقعا این تقوا که از بچگی موقع ترجمه ی آیات قرآن همه جا نوشتیمش پرهیزگاری و نفهمیدیمش یعنی چی؟ هنوز وقتی بچه مدرسهایهای ۸-۹ ساله از من میپرسند تقوا یعنی چه؟ با حالت عاقل اندر سفیهی نگاهشان میکنم و میگم یعنی پرهیزگاری دیگه! و وقتی میپرسند پرهیزگاری یعنی چه؟ حرف دیگری ندارم :))
حالا کمی سرچ کردم و گفتم نتیجه را بگذارم اینجا.
تقوا چیزى است که پرهیز از محرمات الهى و همچنین ترس از خدا، از
لوازم و آثار آن است. پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس
از خدا، بلکه نیرویى است روحى و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد.
(به تعبیر شهید مطهری)
هوممم...
از نظر نهج البلاغه تقوا نیرویى است روحى، نیرویى مقدس و متعالى که منشأ کششها و گریزهایى مىگردد، کشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حیوانى، و گریز از پستیها و آلودگیهاى مادى. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است که به روح انسان شخصیت و قدرت مىدهد و آدمى را مسلط به خویشتن و مالک «خود» مىنماید .
در نهج البلاغه بر این معنى تأکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت. قدر مشترک پناهگاه و زندان «مانعیت» است، اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهرهبردارى از موهبتها و استعدادها.
تقوا به انسان آزادى معنوى مىدهد، یعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مىکند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مىدارد و به این ترتیب ریشه بردگیهاى اجتماعى را از بین مىبرد. مردمى که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند، هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهاى اجتماعى نمىروند.
به نظرم کمی فهم مفهوم حقیقیش سخت میتونه باشه. باید بهش بیشتر فکر کنم...
+عید مبعث مبارک... :) به بچهها میگم عیدتون مبارک! میگن چه عیدی؟! ما فقط یه عید داریم اون هم نوروزه...
دائم تو تلگرام درمورد جشن فارغالتحصیلی حرف میزنیم و هماهنگ میکنیم و سرچ میکنیم و طرح میدهیم و وبلاگ و وبسایت میسازیم و در آرشیو عکسهای توی هارد و گوشی و لپتاپ و فیسبوک دنبال عکس های دستهجمعی قدیمی میگردیم و خاطرات را مرور میکنیم و ... . و یک لحظههایی آن وسطها سرمان را بالا میآوریم و آهی میکشیم و قطره اشکی...برای تمام شدن این ۴ سالِ بهترین... این ۴ سالِ خوبِ دوستداشتنیترین... این ۴ سالِ عزیزترین... با تمام آدمهای خوب و عزیز و دوستداشتنیش...با تمام خاطرات تلخ و شیرینش...با تمام لحظات سخت و آسانش...شبهای امتحان مبانی و ماندن در کتابخانهی فنی...روزهای تحویل همورکهای مدار و کپزدنهای دسته جمعی... روزهای دانشگاه ماندن تا ۱۲ شب برای رسیدن به ددلاینهای AP... روزهای ماندن تا شب برای نوشتن تمرینهای مدار منطقی...روزهای سخت آخر ترم DS و پروژهی وحشتناکش... روزهای..شبهای... بغض...
چه زود رسیدیم به این نقطهی پایان...
بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى کنم، تقوایى که حقّ خداوند بر شماست،
و باعث حق شما بر خدا هم هست، براى دریافت تقوا از خدا کمک بخواهید،
و از تقوا براى گریز از عذاب خداوند مدد گیرید، که قطعاً امروز تقوا سپر از بلا،
و فردا راه بهشت الهى است، جادّه اش روشن، و پوینده اش سودبر،
و امانتدارش (که خداوند مى باشد) حافظ آن است. تقوا به طور دائم خود را بر گذشتگان عرضه کرده
و به آیندگان هم عرضه مى کند، چرا که فرداى قیامت به آن محتاجند، آن روزى که خداوند آنچه را
پدید آورده بازگرداند، و آنچه را عنایت فرموده بازستاند، واز آنچه مرحمت نموده بازخواست کند.
تقواپذیران که آن را چنانکه باید رعایت کنند چه اندکند! راستى که آنان بسیار اندک شمارند.
اینان سزاوار وصف حقّند که در قرآن فرموده: «اندکى از بندگان من شاکرند». ---------------------> رابطهی شکر و تقوا؟!
خواب غفلت را به تقوا بیدار کنید، روز خود را با آن سپرى نمایید، آن را ملازم دل خویش کنید، گناهانتان را
با آن بشویید، امراض را به وسیله آن درمان نمایید، و با آن بر مرگ سبقت گیرید، و از کسى که آن را
تباه نموده عبرت گیرید، مبادا که آراستگان به تقوا از شما عبرت گیرند!
آن را که تقوا بلندمقام نموده پست نکنید، و آن را که دنیا رفعت داده بلند مقامش ننمایید،
چشم به بارش ابر آن ندوزید، و گفتار ترغیب کننده به آن را نشنوید، و خواننده به آن را اجابت ننمایید،
و به فروغ بى پایه آن روشنى مجویید، و به اشیاء نفیسش فریب مخورید، زیرا که برقش از ابر بى باران،
و گفتارش دروغ، و اموالش غارت شده، و اشیاء نفیسش غنیمت دزدان گشته است.----------------------> :)
+باز هم تقوا...تقوا...تقوا...دوست دارم برم تو کنه مفهوم این تقوا و ببینم واقعا واقعا به چی میگن تقوا...
+چقدر این رجب برای من پربرکت بود...چقدر...کاش این یه ماه میشد به اندازهی ۱۰۰ ماه...
کلا که اتفاقات پیش آمده برام منو همینجور مات و مبهوت گذاشته! اصلا نمیفهمم چی شد یا چی پیش اومد یا ... دیدین یه وقتایی آدم به عینه یه دست خدا رو میبینه تو زندگیش؟ خب الان از همون مواقعه واسهی من!
بعد حالا رسیدیم به انتخاب رشته و من که کلا شرایطی که برام پیش اومده کوچکترین شباهتی به شرایطی که از قبل فکر میکردم قراره پیش بیاد نداره، دارم سعی میکنم تو همین فرصت محدود اطلاعات جمعآوری کنم و یه تصمیم درست و منطقی بگیرم. و وسطش به خیلی چیزهای مهمتری هم دارم فکر میکنم. اصلا یه موقعیت عجیبیه.
از یه طرف مثلا فکر میکنم به اینکه من اینقدر دانشگاه تهرانو دوست دارم. چه جوری ولش کنم برم؟! از یه طرف دیگه به این فکر میکنم که سال دیگه دانشگاه دیگه برام اونقدر قشنگ نخواهد بود که تا حالا بوده و این میتونه بزنه کاملا تو ذوقم. چون دوستهای صمیمیم یا اپلای کردن و میرن و یا به هرحال فارغالتحصیل میشن امسال. اونهایی هم که ۹ ترمه هستند زیاد دوستهای نزدیک من نیستند. بعد فکر اینکه مکان همین باشه ولی آدمهاش دیگه توش نباشن ناراحتم میکنه. چون من دانشگاهو با آدمهای توش دوست دارم.
از یه طرف دیگه به این فکر میکنم که به زمینه ی خاصی تو نرمافزار علاقه ندارم واقعا! :دی و نمیدونم الان چی کار باید بکنم. فعلا در حال تحقیقم بین فیلدهای مختلف و اساتید مختلف. و واقعا یک انتخاب خیلی سخت...
حتی فرصت کافی برای انجام تحقیقات میدانی هم ندارم!! و کلا هم فکر نمیکنم تاثیر خاصی داشته باشه. چیزهای مهمتری هست برای اینکه بهشون فکر کنم و نگرانشون باشم.
:)
ولی لطفا اگر کسی نظری داره درمورد اینکه عوض شدن محیط تو دوران ارشد خوبه یا بد و سایر مسائل با من در میان بگذاره لطفا! ممنون :)
+کمی هم شرایط سخت شد! حالا باید حتما سیگنال رو به هر قیمتی که هست پاس بشم :))
+تصور اینکه من از دانشگاه تهران برم و دیگه با مهزاد هماتاقی نباشم خیلی ناراحتم میکنه..
پ.ن: چند ماهیست به موازات پستهای عمومی وبلاگم یک پست منتشر نشده مینویسم برای خودم و واقعیت درونیم در هر اتفاق یا دغدغه یا ... را مینویسم برای فقط خودم. چقدر آن فرق دارد با این...چقدر درونم با بیرونم متفاوت شده جدیدا...
پ.ن۲: جقدر ممکنه آٰزوهای یک روزمون چند وقت بعد تبدیل به یه سری چیز خندهدار نخنما شده بشن... این یعنی اون آرزوها اصالت نداشتن...چقدر ۴ سال پیش آرزو داشتم کنار اسمم بنویسم دانشجوی نرمافزار شریف! و چقدر الان این ترکیب منو ناراحت میکنه و هرچقدر اطرافیانم میخوان قانعم کنن که بهش تن بدم، نمی تونم بپذیرمش...
۹۹ درصد تهران میمونم :)
روزهای سخت و عجیبی گذشت این چند روز تو خوابگاه! یه سری آدم که یه لنگه پا منتظر نتیجه ی کنکور بودیم! گفته بودند نتایج ۲۲م میاد ولی ما ۲۱م از ساعت ۶ بعدازظهر منتظر بودیم. خیلی شب عجیبی گذشت برامون! همه منتظر بودن. به خصوص که ساختمون ما ساختمون سال آخریهاست و اغلب بچه ها کنکور داده بودند. یهو یه نفر میپرید وسط حیاط میگفت نتایج اومد و همه سکته میکردیم و بعد میفهمیدیم چرت گفته! کلا خل و چل زیاد بود اون وسط :))
به هرحال اون شب ندادن نتایجو و صبح دیروز زدن که ساعت ۹ شب به بعد میاد. باز ما همه تو استرس و تب و تاب... رفتیم دانشگاه و برگشتیم و هنوز نداده بودن. نشستیم تو اتاقمون با سعیده و مهزاد و صدیقه منتظر! ۲ شب پیش قرار گذاشته بودیم که هرکس رتبهش بهترین شد برای کل اتاق پیتزا بگیره شبی که نتایج اومد :)) من و سعیده و مهزاد که کنکور داده بودیم و تو تب و تاب اعلام نتایج بودیم. ولی صدیقه خوشحال بود چون در هرحال پیتزا رو میگرفت از یکیمون. :))
نزدیکای ساعت ۸ بود. مهزاد داشت واسمون یه چیزی تعریف میکرد که یهو دوستم پی ام داد که نتایج اومده. من داد زدم گفتم اومد. مهزاد در یک واکنش عجیب گفت: داشتم حرف میزدم خب!!!! الان بقیهشو بگم؟! یعنی من مونده بودم تو عکسالعملش!!! من داشت دستم میلرزید و قلبم میومد تو دهنم و اون... :)))))) به خصوص آخه دفعه ی اول بود که من میخواستم نتیجهمو خودم ببینم. سر کنکور کارشناسی هر دو تا نتیجه رو برادرم زودتر پرسیده بود از طریق یه دوستی تو سنجش.
اطلاعات رو وارد کردم و طبق بارهای قبل به جای جستوجو گزینهی پاک کردن(جدید) رو زدم :)))) و عصبانی شدم که چرا نمیاد هیچی :دی به هرحال نتایج اومد و من ناباورانه به رتبهم خیره شدم و بعد جیع زدم و به بابا زنگ زدم و مامان و خوشحال شدن کلی... و این همهی چیزی بود که من میخواستم :)اینکه خوشحال شن مامان و بابام :)
مهزاد هم ۵ شد و رفت برامون پیتزا خرید. سعیده هم خیلی خوب شد. کلا اینکه دیشب شب خوبی شد برامون و جزء خاطرات خوبمون ثبت شد :)
به خصوص که اکثر دوستام رتبههای خیلی خیلی خوبی آوردند و تعداد کمیشون متاسفانه نتونستن نتیجهی خوبی بگیرن که برای اون عدهی کم عمیقا ناراحت شدم ولی معتقدم قطعا توش یه خیر و صلاحی بوده.
نکتهی بسیار عجیب درمورد نتیجهی من این هست که من برای کنکور هوش مصنوعی میخوندم و از ۳ سال قبل میگفتم من هوش میخوام :)) بعد ۱ ماه مونده به کنکور فهمیدم اون چیزی که دوست دارم تو دانشگاه ما جزء هوش نیست و جزء نرمه. (ولی بقیهی دانشگاهها جزء هوششون هست.) و کلی ناراحت شدم که چرا نرمافزار نخوندم. این غصه رو باخودم تا همین دیروز که نتایج بیاد حمل میکردم!!! و در کمال ناباوری رتبهی نرمافزارم خیلی خوب شد و اتفاقا رتبهی هوش مصنوعیم زیاد جالب نشد نسبت به توقع خودم :دی :)
از خدا واقعا ممنونم...واقعا...
پ.ن: بعد از اومدن نتایج با یکی از بچههای دانشگاه که خیلی رتبهش عالی شده حرف زدم و واقعا از خودم و دید بسته و احمقانهم خجالت کشیدم... واقعا چیزهای مهم تری تو زندگی وجود دارن. ولی اعتراف میکنم از رتبهم خوشحال شدم. هرچند کوچک و بیاهمیت. همهی این چند ماه استرس داشتم که نکنه بد بشم و بخوام رتبهی بد رو تلفنی به مامان و بابام خبر بدم...
:))
این پستم بود ها! درمورد یاالله و معنی خاصش تو خوابگاه دخترانه! حالا امروز صبح اومدن دیگه خودشون رو راحت کردن. اول خانومه هی پشت بلندگو میگفت طبقه ی اول، اتاقهای طبقهی اول، راه پلهها و راهروها یالله! بعد خسته شد گفت خانوما توجه کنین تا ساعت ۵ بعدازظهر یالله :)))))))))))))
یک چیز یه کمی بیربط بگم :)) ۱ ماه پیش داشتم از خونهی داداشم برمی گشتم خوابگاه و گرمم بود خیلی. پامو گذاشتم تو محوطهی خوابگاه شالم رو باز کردم که هوا بخورم. یهو چشم تو چشم شدم با حاج آقای نهاد رهبری که واسه نماز جماعت میاد خوابگاه :))))))))) هیچی هم نگفت ها! نه چشمشو انداخت پایین نه یالله گفت نه هیچی :)) فقط من مردم از خجالت! چه وضعشه خب؟ :)) خوابگاه دخترانه اینجا؟! :))
آیا نمیبینید که خداوند چگونه او(شیطان) را به سبب تکبرش حقیر ساخت و به سبب بلندپروازیش پست و بیقدر نمود و در دنیا مطرودش ساخت و در آخرت هم به عذاب آتش گرفتار خواهد نمود ؟
خداى سبحان ، آفریدگان خود را به بعضى چیزهایى ، که از اصل آن بىخبرند ، مىآزماید ، تا فرمانبرداران از نافرمانان جدا شوند و آنان را از لوث خودکامگى و گردنکشى پاک دارد و تکبر و خودپسندى را از آنان دور گرداند . پس ، از آن معاملت که خداوند با ابلیس کرد عبرت گیرید . آن همه اعمال نیکویش را باطل گردانید و آن همه سعى و کوشش او را بىثمر ساخت . ابلیس شش هزار سال خدا را عبادت کرد ، حال از سالهاى دنیا بود یا سالهاى آخرت کس نداند ، ولى یک ساعت تکبر ورزید . بعد از ابلیس چه کسى ممکن است که از اینگونه نافرمانیها در برابر ذات احدیت در امان ماند ؟هرگز خداوند انسانى را به بهشت نمىبرد که مرتکب عملى شده باشد که ملکى را به سبب آن از بهشت رانده است . فروتنى را چون مرزدارانى میان خود و دشمن بگمارید ، یعنى میان خود و شیطان.
مبادا که مال و فرزند را ترازوى خشم و خشنودى خداوند پندارید ، در حالى که ،
ندانید که اگر توانگرى و قدرت عطا مىکند ، چیزى جز آزمایش شما نیست . خداى سبحان فرماید : « آیا مىپندارند که آن مال و فرزند که ارزانیشان مىداریم . براى آن است که مىکوشیم خیرى به آنها برسانیم ؟ نه ، که آنان در نمىیابند . »
اگر خداى مىخواست بیت الحرام خود را و پرستشگاههاى بزرگش را در میان باغها و نهرها قرار مىداد و در جایى که زمین نرم و هموار باشد ، در مکانى پر درخت و درختان سرشار از میوه . در میان خانهها و عمارات بسیار و روستاهاى به هم پیوسته .
در میان گندمزارهاى قهوهاى رنگ و اراضى پرباران و باغستانهاى خرم و راههاى آباد . در این حال ، پاداش اندک بود ، زیرا رنج سفر اندک بود . اگر بنیانى که کعبه بر روى آن ساخته شده و سنگهایى که دیوارهایش را برآورده ، زمرد سبز و یاقوت سرخ و نور و روشنى بود ، از دودلیها و تردیدهایى که در سینهها جارى کرده مىکاست و سعى و کوشش شیطان را از دلها دور مىساخت و اضطراب و نگرانى را از قلب مردم مىزدود . ولى خداوند بندگانش را به گونهگونه سختى مىآزماید و به انواع مجاهدتها به بندگى وامىدارد . و به کارهاى ناخوش آیند امتحان مىکند تا تکبر و خودپسندى را از دلهایشان بیرون کند و خوارى و فروتنى را جانشین آن سازد .
خداوند بندگان مؤمن خود را از دامهاى شیطان نگه مىدارد ، به نمازها و زکاتها و مجاهدتها در گرفتن روزه در روزهایى که واجب است . تا جسمشان آرامش یابد و در دیدگانشان خشوع آشکار شود و در نفسهاشان فروتنى پدید آید . و آتش شهوت در دلهاشان فروکش کند و کبر و نخوت از آنان دور شود . زیرا در نماز است که به تواضع چهرههاى نیکو به خاک مىآلایند و براى اظهار خردى ، اعضا و جوارح بر زمین مىسایند و شکمها در روزهدارى ، از روى خضوع ، به پشت مىچسبند . و در زکات است که ثمرات زمین و غیر آن به مستمندان و مسکینان داده مىشود.
پ.ن: این خطبه در مورد شیطان هست و نافرمانیش... و به شدت روی تواضع در برابر تکبر تاکید میکنه...
چند وقتیه برای پسرها یه زمین چمن مصنوعی بزرگ زدن پشت دانشکدهی ما. هر روز بعدازظهر خسته و کوفته از دانشکده درمیایم برگردیم خوابگاه که با یه سری پسر خوشحال روبهرو میشیم که دارن فوتبال بازی میکنن و واقعا بهشون خوش میگذره. امروز مائده گفت من واقعا حسودیم میشه وقتی پسرهارو میبینم. بچههای ما قبلا والیبال بازی میکردن جلوی دانشکده. مائده گفت یه روز ماشین حراست اومده و عصبانی گفته دخترها حق ندارن بازی کنن. (بعد از اون اتفاق هم کلا تور والیبال رو کندن و بردن!!) با مائده و عطیه وایساده بودیم و به زور میخواستیم بگیم چیزهای امیدوارکننده و خوبی هم برای ما وجود داره! و خب راستش تهش به هیچ نتیجهای نرسیدیم. یعنی واقعا فکر نمیکنم چیز خوب و امیدوارکنندهای در مورد دخترها تو ایران وجود داشته باشه. #حرص
از دیروز بسیج نمایشگاه عکس گذاشته جلوی دانشکده. مثلا لابد به خیال افشا کردن(!!) چهرهی آمریکای جهانخوار(!!) و صهیونیسم و از این جور حرفها. گزارش از تعداد ترورها نوشته و این صحبتها. یعنی فقط میخواستم برم زیر یکی از عکسها بنویسم: «باشه! شما خوبین!!!!» حیف که ترم آخری حوصلهی در افتادن با برادران بسیج رو ندارم. دروغ چرا؟! جرئتش رو هم ندارم! ۸ترم آهسته رفتم و آهسته اومدم بعد حالا همین ۴۰ روز آخر گند بزنم به کل اون ترمهای قبل؟! با یه نگاه سرشار از حس نفرت و انزجار از کنارشون رد شدم و رفتم فقط...
امروز روز اول همایش پنجره بود در دانشکده.کاری بسیار خوب و خوشحالکننده. انشاءالله بعد از تمام شدنش درموردش خواهم نوشت.
+فردا!
ساعت ۱۱ شبنوشت(:دی): کتاب سیگنال کنارم، جزوهی تمرین گراف جلوم تو لپتاپ، گزارش کار آژمایشگاه فیزیک در انتظار نوشته شدن زیر دستم و من دل و فکرم جای دیگر است :)) (فکر بد نکنین :دی دل و فکرم پیش فرداست!)
بعد از آزمایشگاه معماری وایساده بودیم تو ایستگاه اتوبوس با مریم و صفورا. داشتیم از درسهای ترممون صحبت میکردیم و از معدلمون و کنکور و این چیزها! یهو یه آقایی که تو ایستگاه نشسته بود برگشت گفت: حالا این همه درس میخونین، کار کجا هست؟!
واقعا میخواستم بزنم تو سرش!
ته دل مردمو خالی نکنین هیچ وقت! خب که چی الان این حرفها آخه؟!
و بدان که راسخان در علم کسانى هستند ، که اقرارشان به ندانستن آنچه در
پرده غیب است ، آنها را بى نیاز کرده است از کوشش براى گشودن درهاى بسته
عالم غیب ، تا بدانچه در پس پرده مستور است آگاه شوند . ایشان اعتراف
مى کنند که از دریافت آنچه در حیطه دانششان نیست ، عاجزند و خداى تعالى این
اعتراف را ستوده است . و بدین سبب ، آنان را راسخان در علم نامیده اند ،
که تعمق در چیزى را که خدا جستجوى کنه آن را تکلیف نکرده است ،
واگذاشته اند . تو نیز به همان قدر که قرآن راهنماییت کرده اکتفا کن و عظمت
خداى سبحان را به گنجاى خرد خویش مسنج که از جمله هلاک شوندگان گردى .
پ.ن: این خطبه جزء خطبههای مشهور و طولانی هست و در جواب مردی هست که گفته خدا را جوری برای من توصیف کنید که انگار به چشم میبینمش. امام علی(ع) عصبانی شدند و مردم رو تو مسجد جمع کردند و شروع کردند به نکوهش کسانی که سعی میکنند خدا رو به فهم خودشون نزدیک کنن. خطبهی زیباییه ولی فهمش سخته :)
پس تقوای الهی پیشه کنید همانند کسى که شنید و خاشع شد و چون از روى نادانى گناهى کرد به گناه خویش اعتراف نمود و از سرانجام کار خود بیمناک گردید و عمل کرد و از عقوبت پروردگار به هراس افتاد و به اطاعت شتافت و به مرحله یقین رسید و کارهاى نیکو کرد . چون اندرزش دادند ، اندرزها را پذیرا آمد و چون بر حذرش داشتند ، حذر نمود و باز گردید و توبه کرد و به خدا روى آورد و به دوستان خدا اقتدا کرد که بر مثال ایشان رود . چون راه راست را به او نشان دادند او نیز بدید و بشناخت و چابک وار قدم در راه طلب نهاد . و تا در گناهان نیفتد ، از هر گناه بگریخت . اندوخته سراى آخرت به دست آورد و باطن خویش پاکیزه ساخت و سراى آخرت بیاراست ، براى روزى که از این جهان رخت برمىبندد و بدان راه پرخطر گام مىنهد و براى هنگام نیازمندى و جاى تنگدستى ، تا سبب پشتگرمى او شود ، زاد راه مهیا ساخت و براى آن سراى ، که جاى اقامت ابدى اوست ، پیشاپیش بفرستاد . پس اى بندگان خداى ، تقوای الهی پیشه کنید و آن کنید که شما را براى آن آفریده است و از او بیمناک باشید بدان حد که شما را از خود بیم داده است .
آیا آنان ، که در اوج رونق جوانى هستند ، جز پیرى و خمیدگى چه انتظارى دارند یا کسى که در عین تندرستى است چشم به راه چه تواند بود جز بیمارى و ناتوانى ؟ آیا آنان ، که هنوز زنده و برجاىاند در اندیشه مرگ و نیستى نیستند ؟
غافل از هدایت و رستگارى راه مىپیمایید ولى، نه در راهى که باید. گویى
که احکام دین جامهاى است که براى قامت دیگران بریده شده و معنى رستگارى جز
گردآوردن متاع و خواستهی این جهانى نیست .
بدانید ، که بر صراط گذر خواهید کرد و صراط ، گذرگاهى است لغزنده. از آن لغزشها ، وحشتها زاید و ، وحشت از پس وحشت پدید آید . پس اى بندگان خدا تقوای الهی پیشه کنید چونان خردمندى که اندیشه معاد ، قلب او را تسخیر کرده و بیم از عذاب، پیکرش را رنجور داشته و شب زندهداریها آن خواب اندک را هم از او ربوده است و امید رحمت پروردگار در گرماگرم روز تشنهاش داشته و پارساییش از شهوات دور داشته و ذکر خدا زبانش را به جنبش در آورده و ، تا از خشم او در امان ماند ، در پس سپر خوف از او پنهان گشته . از هر اندیشه که از راه روشن الهیش باز دارد ، دورى گزیده و تا به سر منزل مقصود رسد ، بهترین و راستترین راهها را برگزیده است و هیچ فریبى او را از راه حق منحرف نساخته و امور شبههناک از نظرش پنهان نمانده.
ستوده کسى است ، که از گذرگاه دنیاى زودگذر به نیکنامى گذرد و خوشبخت کسى است ، که توشه سراى آخرت پیش فرستد و از خوف خدا به اعمال نیکو شتابد و در آن روزها ، که مهلتش دادهاند ، از پاى ننشیند و در طلب خشنودى خداوند رغبت نشان دهد و در گریز از خشم او چالاکى ورزد .
خداوند هم انتقام کشنده است و هم یارى دهنده و کتاب خدا هم حجت آورد و هم به داورى کشد .
چون قامتش اعتدال یافت و قد برافراشت(به جوانی رسید)، مغرورانه ، سر بر تافت
و گمراه و لاابالى شد . دلو آرزوها را از چاه ضلالت بر مىکشید . همه سعى و
رنجش براى دنیا بود و به خاطر عیش و طرب خویش و بىتوجه به شریعت ، در پى
هر چه دلخواه اوست . باور ندارد ، که روزى مصیبتى بر او
فرود آید ، از این رو ، از هیچ گناهى باک ندارد ، تا در عین غفلت و بىخبرى
، مفتون آمال و آرزوهاى خود بمیرد . در حالى که ، زندگى کوتاهش در لغزشها و
خطاها سپرى شده و از هیچ پاداشى نصیبى نبرده که هیچ فریضهاى را به جا
نیاورده .
اکنون اى بندگان خدا ، تا ریسمان مرگ رهاست و گلویتان را
نفشرده است و جان در بدن دارید ، فرصت غنیمت شمارید . اکنون ساعت ارشاد است
و آسایش تنها و هنگام خدمت و تلاش و ، آنچه از روزهاى عمرتان برجاى مانده
است ، زمان مهلت شماست تا خویشتن دگرگون کنید . اکنون هنگام توبه است و
زمان حاجت خواستن ،پیش از آنکه به تنگنا افتید یا گرفتار
وحشت شوید و جان از تن برود و آنکه اکنون چهره نهفته و در انتظار آن هستید
، چهره نماید و آن خداى پیروزمند مقتدر شما را فرو گیرد ، در اندیشه خویش
باشید .
پ.ن: این خطبه خیلی طولانی هست. و خیلی عظیم و تکاندهنده... چندین بار خواندمش و احساس میکنم خودش به تنهایی برای یک عمر کافیه. کسی اگر این خطبه رو بخونه و بفهمه و با گوشت و خونش دربیامیزه، دیگه فکر نمیکنم دلیلی داشته باشه برای گمراهی و راه غلط رفتن...
این خطبه رو کامل کامل بخونید. انتخاب کردن قسمتهایی ازش خیلی سخت بود. بسیار عظیمه. بدن آدم به لرزه میافته...
اگر باطل از آمیزش با حق خالص مى شد راه بر حق جویان پوشیده نمى ماند. و اگر حق در پوشش باطل پنهان نمى گشت زبان دشمنان یاوه گو از آن قطع مى گشت. ولى پاره اى از حق و پاره اى از باطل فراهم شده و در هم آمیخته مى شود، در این وقت شیطان بر دوستانش مسلط مى شود، و آنان که لطف حق شاملشـان شـده نجـات مى یابنـد.
پ.ن: حق و باطل همیشه در هم آمیختهاند. خیلی سخته تشخیصشون از هم... اصلا صفر و یکی نیست... حواسم باشه!
بیربطنوشت: ۵ روز...
بدانید
که شما در این روزهاى عمر غرق امیدها و آرزوهایید و، حال آنکه، مرگ پشت سر
شما کمین کرده است. هر کس در این روزها، پیش از رسیدن مرگش براى خود کارى
کند، کارش بدو سود رساند و مرگش زیان نرساند و هر که، در این روزها، قصور ورزد و براى خود کارى نکند، کارش سود ندهد و مرگش زیان رساند.
به هنگام امن و آسایش چنان به کار خدا پردازید که در روزگاران بیم و وحشت میپردازید.
بدانید که من مانند بهشت چیزى را ندیدهام که جویندهی آن به غفلت خفته باشد و مانند دوزخ چیزى را ندیدهام که گریزنده از آن، به جاى گریختن و رهانیدن خویش به خواب راحت فرو رفته باشد. ------> این خیلی من رو به فکر فرو برد! خیلی زیاد!
بر شما از دو چیز میترسم، که مبادا به دام آنها افتید. یکى در پى خواهش دل رفتن و دیگر آرزوى دراز باطل در سر پختن.
هوالباقی
انالله و انا الیه راجعون
با کمال تأثر و تأسف با خبر شدیم جناب آقای مهدی مزروعی دانشجوی رشته مدیرت دولتی دانشگاه ، دعوت حق را لبیک گفتند. هیأت رئیسه دانشگاه تهران ضمن ابراز تأسف، این مصیبت را به خانواده ایشان و جامعه دانشگاهی تسلیت عرض نموده، رحمت و مغفرت واسعه الهی برای آن مرحوم و سلامتی و شکیبائی برای بازماندگان وی را از درگاه خداوند منان مسئلت می نمایند.
اداره کل حوزه ریاست و روابط عمومی دانشگاه تهران
وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً
شنیده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان، و کسانى که در پناه اسلامند درآمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى کرده است، حالى که آن ستمدیدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه کشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از این پس مرد مسلمانى از غم چنین حادثه بمیرد، چه جاى ملامت است، که در دیده من شایسته چنین کرامت است.
فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ
شگفتا! به خدا که هماهنگى این مردم در باطل خویش، و پراکندگى شما در حق خود، دل را مى میراند، و اندوه را تازه مى گرداند.
درمورد «جهاد»: فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ
هر که جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند، و در زبونى و فرومایگى بماند. دل او در پرده هاى گمراهى نهان، و حق از او روى گردان. به خوارى محکوم و از عدالت محروم.
پ.ن: درمورد این آخری داشتم به این فکر میکردم که جهاد قطعا فقط منظور شمشیر و سپر نیست. بلکه انواع مبارزات را با بیرون و درون شامل میشه. و احساسم این بود که این قسمت گفته هرکس جهاد را واگذارد، آن بلاها بر سرش میاد، یعنی به عبارت سادهتر «برکت از زندگیش گرفته میشه». و از این تعبیر وحشت کردم...
از طرفی زیاد هم شنیدیم که میگن جهاد با نفس خیلی مهمتر و سختتر از جهاد بیرونیه...
دیشب قبل از خواب تاریخ امروز را نگاه کردم و دیدم روی صفحهی تقویم باد صبای تبلتم نوشته:«۱۴ اردیبهشت». تبلت را خاموش کردم و گذاشتم کنار. همینطور که دراز کشیده بودم به ۱۴م فکر میکردم. به اینکه چقدر برایم تاریخ آشناییست. در ذهنم هی این عدد ۱۴ تکرار شد اما یادم نیامد که چرا این همه برایم عدد خاصیست. در نهایت به خودم گفتم به خاطر این است که از مدتها قبل شایعه شده بود که ۱۴م نتایج کنکور ارشد میآید و لاجرم بهش زیاد فکر کردهام. خوابیدم.
صبح که پاشدم تو سروریس دانشگاه باز به امروز فکر کردم. امروزی که ۱۴ اردیبهشت بود. بعد یکهو در یک لحظه جرقهای در ذهنم روشن شد و یادم آمد که ۱۴ اردیبهشت روز سمپاد است. روزی که کل هرسال دبیرستان را به انتظار رسیدنش و جشن مفصلی که مدرسه برایمان میگرفت طی میکردیم. روزی که خاطرات به جا مانده ازش پرتکرارترین خاطراتاند در ذهن من...
بعد از کلاس محاسبات عدددی، همینطور که از سمت دانشکده فنی قدیم به سمت در قدس میرفتم، خاطرات دوران راهنمایی و دبیرستان تو ذهنم وول می خوردند و به این فکر می کردم که چقدر همه چیز به تدریج عوض شد! انگار یک شعلهی هنوز روشن در دلم را خاموش کرده باشند. مگر میشود روز سمپاد را از یاد برده باشم؟! و امسال حتی به یادآوریش هم مرا به وجد نیاورد؟! یک جور حس عجیب بهم دست داد. یاد آن ۱۴ اردیبهشت بارانی افتادم که در مراسم اختتامیهی مرحلهی کشوری کنگرهی قرآنی سمپاد در زیباکنار رشت بودیم. یک کیک بزرگ بود که رویش شمع ۲۰ را گذاشته بودند به بهانهی ۲۰ سالگی سمپاد. خود دکتر اژهای هم بودند و برایمان از آن ۲۰ سالی که سمپاد را با چنگ و دندان حفظ کرده بودند صحبت میکردند و ما مجذوب ایشان شده بودیم. کسی که تا قبل از آن فقط عکسش را توی دفتر مدیر مدرسه دیده بودیم! ۱۴ اردیبهشت امسال یعنی دقیقا ۸ سال بعد، من داشتم در محوطهی دانشگاه تهران قدم میزدم و از کنار دانشکدهی حقوق و کتابخانهی مرکزی و غیره میگذشتم و به فکر جلسهی بعد از ظهر بودم که قر ار بود در مورد تدارکات جشن فارغالتحصیلیمان حرف بزنیم...
۸ سال بعد هم به این روزها فکر میکنم و به اینکه جشن فارغالتحصیلی دوران کارشناسیمان به نظرمان چقدر اتفاق هیجانانگیزی میآمد و ...
#خاطرهبازی :)
پ.ن: تو جلسهی هماهنگی جشن فارغالتحصیلی هم فاطمه آرام در گوشم گفت: مهسا امروز ۱۴مه ها... و هردویمان ریز خندیدیم. بعد به محسن گفتم امروز ۱۴مه ها. و یادش نبود. گفت که چی؟! و من گفتم همینجوری. نباید یادوریش می کردم. هرکس باید خودش این روز را به یاد میآورد...
سوگند به کسى که محمد را به حق فرستاده است ، در غربال آزمایش ، به هم درآمیخته و غربال مى شوید تا صالح از فاسد جدا گردد. یا همانند دانه هایى که در دیگ مى ریزند، تا چون به جوش آید، زیر و زبر شوند. پس ، پست ترین شما بالاترین شما شود و بالاترینتان ، پست ترینتان . واپس ماندگانتان پیش افتند و پیشى گرفتگانتان واپس رانده شوند.
حقى است و باطلى
. گروهى هواداران حق اند و گروهى پیروان باطل . اگر پیروان باطل سرورى
یابند چه شگفت که از روزگاران دیرین شیوه چنین بوده است و اگر شمار
هواداران حق اندک است ، بسا، روزگارى رسد که افزون گردد، ولى ، کم اتفاق
اوفتد که آنچه پشت کرده ، بار دیگر روى بنماید.
همواره دل مشغول
دارد آنکه بهشت و دوزخ را در برابر خود بیند. مردمى هستند کوشنده و سخت
کوشنده ، اینان رهایى یافتند. مردمى هستند طالب حق ، ولى آهسته کارند.
اینان را نیز امید رهایى هست و مردمى هستند، که در کارها قصور مى ورزند و
تقصیر مى کنند، اینان در آتش دوزخ سرنگون گردند. اگر به دست راست روى نهى
به گمراهى افتاده اى و اگر به دست چپ گرایى ، باز هم ، به گمراهى افتاده اى
. پس راه میانه را در پیش گیر که رهایى در همان است .
ستونى که بر بنیان تقوا و استوار گردد هرگز فرو نریزد و کشته اى که به آب تقوا سیراب گردد، تشنه نماند.
الیَوْمَ تَوَاقَفْنَاعَلَى سَبِیلِ الحَقِّ وَالباطِلِ، مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ یَظْمَأْ
امروز ما بر سر دوراهى حق وباطلیم (ما حقّیم وشما باطل). کسى که اطمینان به وجود آب دارد هرگز تشنه نمى ماند.
ماه رمضان ۳
سال پیش تصمیم گرفتم به جای ختم قرآن همیشگی، ختم ترجمهی قرآن بگیرم برای خودم و
آیاتی که برام جالب و الهامبخش بودند رو یادداشت کنم برای بعد که نتیجهش شد این.
حالا با یک فاصلهی زیاد و به دنبال یک بحث همینجوری و یکهویی با یک نفر از بچههای دانشگاه، با نام خدا آغاز کردم خواندن خطبههای نهج البلاغه رو و مجددا تصمیم گرفتم قسمتهاییش رو که برام الهامبخش بودند، یادداشت کنم اینجا. شرمندهم از خدا که تا این سن جز تعدادی از حکمتها، بخش دیگری از نهج البلاغه را مطالعه نکردم... انشاءالله که ادامه پیدا کنه این مطالعهم...اول میخواستم شروعش را بگذارم برای آغاز ماه رمضان، بعد با خودم گفتم اگر تا ماه رمضان زنده نبودم چه؟
اَوَّلُ الدِّینِ
مَعْرِفَتُهُ، وَ کَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدیقُ بِهِ، وَ کَمالُ التَّصْدیقِ
آغاز دین
شناخت اوست، و کمال شناختش باور کردن او، و نهایت از باور کردنش
بِهِ تَوْحیدُهُ، وَ کَمالُ تَوْحیدِهِ الاِْخْلاصُ لَهُ، وَ کَمالُ
الاِْخْلاصِ لَهُ
یگانه
دانستن او، و غایت یگانه دانستنش اخلاص به او، و حدّ اعلاى اخلاص به او
نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ، لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَة اَنَّها غَیْرُ
الْموْصُوفِ، وَ شَهادَةِ
نفى صفات (زائد بر ذات) از اوست، چه اینکه هر صفتى گواه این است که غیر موصوف است، و هر موصوفى شاهد
کُلِّ مَوْصُوف اَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ. فَمَنْ وَصَفَ اللّهَ
سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ،
بر این
است که غیر صفت است. پس هر کس خداى سبحان را با صفتى وصف کند او را با قرینى پیوند
داده،
وَ مَنْ قَـرَنَهُ فَقَدْ ثَنّـاهُ، وَ مَنْ ثَنّـاهُ فَقَـدْ
جَـزَّاَهُ، وَ مَـنْ
و هرکه
او را با قرینى پیوند دهد دوتایش انگاشته، و هرکه دوتایش انگارد داراى اجزایش دانسته، و هرکه
او را داراى
جَزَّاَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ
اِلَیْهِ، وَ مَنْ اَشارَ
اجزاء
بداند حقیقت او را نفهمیده، و هر که حقیقت او را نفهمید برایش جهت اشاره پنداشته،
و هر که براى او
اِلَیْـهِ فَقَـدْ حَـدَّهُ، وَ مَـنْ حَـدَّهُ فَقَـدْ عَـدَّهُ،
جهت
اشاره پندارد محدودش به حساب آورده، و هرکه محدودش بداند
چون معدود به شماره اش آورده،