خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۴
مهر


صبح از خواب پاشدم و بنا به عادت ناشایستی که به تازگی پیدا کردم، هنوز از رختخواب جدا نشده، تبلتم را برداشتم تا پیام‌های احتمالی رسیده در شبکه‌های اجتماعی مختلف را چک کنم که دیدم بابا هم به دنیای تکنولوژی پا گذاشته و اکانت تلگرام ساخته‌اند! بی‌نهایت خوشحال شدم و حس کردم انگار اینطوری امن‌تر هستم در دنیای مجازی! واقعا بودن بابا کم بود! شب‌ها با مامان چت می‌کنم قبل از خواب ولی بابا را کم داشتم. برای بابا چند تا استیکر فرستادم و خوشحال شدند و کمی با سختی و سرعت پایین باهام چت کردند. بعد دیدم مادرم گروهی ساخته‌اند برای خانواده‌ی ۸ نفره‌مان و همه‌مان را Add کرده‌اند. در مواقع مختلف از روز بهمان وقت بخیر می‌گویند و دعای خیر می‌کنند برایمان.(صبح بخیر، ظهر بخیر، عصر بخیر، شب بخیر) و برایمان عکس می‌فرستند و ازمان می‌پرسند غذا چه خورده‌ایم و اینکه حالمان خوب است یا نه! و بهمان می‌گویند چه بهتر از اینکه حالا که دور از همیم، در دنیای مجازی کنار هم باشیم؟

و من لبخند می‌زنم و به دلِ تنگ مامان و بابا فکر می‌کنم و خودمان که پراکنده شده‌ایم... و باز به قصد رفتنم فکر می‌کنم و این که ارزشش را دارد یا نه!


پ.ن: یکی از بچه‌هایِ در غربتمان نوشته بود: «پیش خودمون بمونه.... مامان بزرگم خیلی پیر شده....آخه به آدم به این پیری زنگ بزنی چه فایده داره؟ باید پیشش باشی... لیوان چایی‌شو بدی دستش...»


۱۹
مهر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مهسا -
۱۷
مهر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مهسا -
۱۴
مهر

وقتی خودِ بالغ آدم در برابر خودِ جاه‌طلب و پر از رویا و آرزویش قرار می‌گیرد و مجبور می‌شود بپذیرد که باید برای به دست آوردن یک سری چیزهای خوب از یک سری چیزهای خوب دیگر بگذرد...

وقتی آدم در مقام تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد و می‌ترسد...می‌ترسد از عواقب تصمیمش. می‌ترسد از کم آوردن. می‌ترسد از ناچار به از دست‌دادن‌های زیاد شدن...

همه چیز در شرایطی سخت‌تر می‌شود که به هزار و یک دلیل نشود موضوع را با کسی در میان گذاشت و آدم مجبور باشد به تنهایی تصمیم بگیرد...به تنهایی تصمیم بگیرد و به تنهایی هم عواقب تصمیمش را بپذیرد...


حالا من آن آدمم. آن آدمی که در برابرش یک موقعیت تصمیم‌‌گیری خیلی سخت قرار گرفته است و بسیار ترسیده...از عواقب تصمیمش... منتظرم ببینم عاقبت اعتماد به نفسم بر ترسم پیروز می‌شود یا بالعکس!

محتاجم به دعا! به شدت!

۱۱
مهر


روزهای عجیبیست. حس می‌کنم یکباره به اندازه‌‌ی چندین سال بزرگ شده‌ام. جنس دغدغه‌هام، دلتنگی‌هام، ناراحتی‌ها و خوشحالی‌هام به اندازه‌‌ی زمین تا آسمان تغییر کرده‌اند. حس می‌کنم خنده‌هام واقعی‌تر شده‌اند. انگار قدر روزهای زندگیم را بیش‌تر می‌دانم. حس می‌کنم یاد گرفته‌ام خیلی بیش‌تر از قبل از خوشی‌های کوچک زندگی‌ام، بهانه‌ی خوشبختی بسازم. وقتی کنار خانواده هستم، خیلی آرام‌ترم از قبل. حس می‌کنم زندگی بهم یاد داده که خوشبختی را در موفقیت‌های بزرگ بیرونی جست‌وجو نکنم. بهم یاد داده که خوشبختی و آرامش درونیست. این‌ها را زندگی به من یاد داده بی‌آن‌که خودم متوجه باشم. انگار که تدریجی. انگار که یواشکی و نرم‌نرمک افکار تازه خزیده باشند داخل مغزم و تمام وجودم را پر کرده باشند. دیروز نشسته بودم توی مهمانی کوچک خانوادگی و اصلا حس نمی‌کردم دارد وقتم تلف می‌شود. اصلا حس نمی‌کردم در جایی هستم که آدم‌هایش قدیمی‌اند. که آدم‌هایش از حرفه‌ی من سر در نمی‌آورند. اصلا حس نمی‌کردم که مهمانی چیز بیخود و بی‌معنی‌ایست. داشتم با تمام وجود لذت می‌بردم و دلم می‌خواست ریه‌هام را پر کنم از عطر حضور دوست‌داشتنی‌هام و صدای خنده‌‌هایشان را در گوشم ضبط کنم برای روز مبادا که هچ موسیقی برایم خوش‌تر از این صداهای خنده‌ی آشنا نیست...

دیروز یک باره به خودم آمدم و دیدم انگار بی‌آن که بفهمم، به اندازه‌ چندین سال(به سان تابع ضربه) بزرگ شده‌ام. در یک لحظه. و همان لحظه بود که دیگر خودم را بچه ندانستم و فهمیدم که بر خلاف تصورم، من دیگر آن دختر همیشه شاکی و ناراضی ۱۸ ساله نیستم.

:)

پ.ن: به اندازه‌‌ی چند پست طولانی حرف دارم برای نوشتن اما کلمات را پیدا نمی‌کنم برای توصیف حرف‌هام...

۰۵
مهر


اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم که اینجوری باشه که همین ترم اول، ۲ تا از کلاسامو از اول هفته به انتظار تموم شدنشون در هفته باشم! بی‌نهایت انعطاف‌پذیره واحدهایی که باید برداریم و جای غر زدن اصلا نیست! فقط ۳تا درسه که بی‌علاقه پاس خواهم کرد که ۲تاش همین ترمه. واسه اون ۲تا داره جونم در میاد قشنگ :| هی هم با خودم دعوا می‌کنم که یعنی چی؟! این درسارو باید بخونی در هرحال! چه بخوای و چه نخوای! ولی خب چه کنم؟

سرم رو با کارهایی که دوست دارم گرم می‌کنم که نفهمم گذشتن این ۲ درس رو! چیزی که ازش مطمئنم اینه که همین ۲ تا درس رو به درسایی که مریم و شبنم تو شریف دارن این ترم ترجیح می‌دم هزار بار! چون من اصلا از اونجور نرم‌افزار بدم میاد! واسه همینم جای غر زدن نیست واقعا... :دی

این وسط دلم خوشه به کورس آنلاینی که با چندتا از بچه‌های آزمایشگاه داریم می‌گذرونیم...
هرچند همه‌شونو دوست ندارم ولی باز سعی می‌کنم سر خودم رو گرم کنم...

ضمن اینکه روزی دوبار می‌رم سایت به امید دیدن آشنا! و کمی گپ زدن! ولی هرچی نگاه می‌کنم تو سایت آشنا نمی‌بینم. تو نمازخونه و سلف هم همینطور! غصه‌ناکه...

نیازمندم به یک عدد دفترچه‌ی خاطرات که روی کاغذ بنویسم این روزهام رو که پر از حرفم...غصه ندارم. حرف دارم. زیاد. و دوست صمیمی‌ای نیست که بهش بگم حرفامو...و بی‌اندازه حساس و زودرنج شدم!



۰۳
مهر


چند وقت پیش با صبا حرف می‌زدم می‌گفت عصرها دانشجوها و استادها همه با هم لباس ورزش می‌پوشند و دور دانشگاه می‌دوند و ورزش و شادی و تفریح می‌کنند! به من گفت تو ارشد مثل لیسانس نباش! ماها خیلی خل بودیم! همه‌ی روزمون رو پای لپ‌تاپ می‌گذروندیم بی هیچ ورزشی. برو ورزش کن. تفریح هم حتماااا بکن. اینجا به تفریح خیلی اهمیت می‌دن. همه چیز باید سر جای خودش باشه.

در راستای همین صحبت‌ها تصمیم گرفتم یه سری تغییرات در ابعاد مختلف سبک زندگیم بدم. فعلا در این راستا یکی مطالعه رو برگردوندم به برنامه‌ی روزانه‌م و از نت‌گردی بی‌هدف بیهوده کم کردم. یکی هم اینکه رفتیم کلاس زومبا اسم نوشتیم دانشگاه! :)) ۱۰ تایی با هم با بچه‌های دانشگاه :دی یکی هم اینکه امروز رفتیم کوه و ان‌شاءالله اگر بشه قراره ادامه‌دار بشه این کوه رفتن‌های جمعه. فکر می‌کنم جمعه رو حق دارم بذارم برای تفریح...

امیدوارم خدا کمکم کنه که این گام‌هایی که برداشتم ادامه‌دار باشن و همچنین در جنبه‌های دیگه‌ای که مد نظرم هستند هم بتونم تغیرات رو اعمال کنم...



۰۲
مهر


پیرو این پست، که نوشته بودم جلسه‌ای در دانشکده برگزار شد در مورد مسیر پیش رو. حالا نشریه این شماره‌ی دانشکده منتشر شده و امکان خرید آنلاین هم دارد. به شدت به هر کسی که به نوعی وارد دنیای رشته‌ی کامپیوتر شده توصیه‌ش می‌کنم!

خرید آنلاین اف‌یک شماره‌ی پاییز ۹۴