۱- استاد الگوریتم پیشرفته(!) گفته بود که آخرین جلسهی قبل از امتحان، کمی درس میده و بقیهش رو میذاره واسه رفع اشکال. منم چند تا قسمت رو که نفهمیده بودم و مطمئن بودم که بقیه هم نفهمیدن نوشته بودم که بپرسم سر کلاس. امروز استاد اومد و درس داد تا ۵۰ دیقهی کلاس. بعد ۴۰ دیقه وقت موند واسه پرسیدن سوال. گفت اشکال بپرسید. هیچ کس چیزی نمیگفت. گفت اگر واقعا سوال ندارین که خیلی بعیده میتونین برین. منم اولین اشکالم رو که اتفاقا مشخصا ازش سال قبل سوال داده بود تو میانترم، پرسیدم. استاد متاسفانه به اون بخش درس مسلط نبود و کل ۴۰ دیقهی کلاس به بحث در مورد اون بخش گذشت(یه سوال خاص نبود! یه بخش درس بود!) و استاد به کمک بچهها و اینترنت و با کلی بحث بین بچهها بالاخره تونست جواب سوال رو بده. بعد کلاس تموم شد. اون بخش از درس مهم بود و تو امتحان سال قبل ازش سوال اومده بود و هیچ کس یاد نگرفته بود. اما همه از من شاکی شدن که اگر نپرسیده بودی این سوال رو کلاس ۴۰ دیقه زودتر تموم شده بود...
من واقعا ناراحت شدم. چون رفته بودم سر کلاس که بچهها اشکال بپرسن و از بین اشکالاتشون چیز یاد بگیرم. اتفاقی که سر تمام جلسات رفع اشکال و کلاسهای حل تمرین کارشناسی میافتاد و همیشه از آدمهایی که سوال میپرسیدن ممنون بودیم. اول هم صبر کردم تا بقیه سوال بپرسن. وقتی کسی نپرسید من سوال پرسیدم. وقت کلاس بود. برای رفع اشکال بود. سوال بیخود و مزخرف نبود. من واقعا حق خودم میدونستم اون سوال پرسیدن رو :(
خیلی ناراحت شدم از برخورد بجهها. خیلی زیاد.
۲- ۵شنبه امتحان داریم. واقعیتش پیشرفتی نسبت به الگوریتم ترم ۴ نداشتم! به این امید میرم سر امتحان که مغزم به کار بیفته! اگر نه الان هیچ سوالی رو نمیتونم حل کنم! بعد میام استرس بگیرم واسه امتحان، حس میکنم زشته! بزرگ شدیم دیگه! وقتش نشده بفهمیم چیزای خیلی مهمتری از نمرهی امتحان وجود داره تو زندگیمون؟ خجالت میکشم استرس بگیرم واسه امتحان میانترم یه درس. دیروز داشتم به خودم میگفتم کاش نمیخواستم اپلای کنم بعد از ارشد. اون وقت در این حد شدید نمرههام واسم مهم نبودن. اون موقع آرامش بیشتری داشتم واسه امتحان دادن. ولی خب! مهمن! و نمیتونم بگم نیستن!
۳- دیروز و امروز رفتم بعد مدتها کتابخونه قلمچی نشستم درس خوندم :)) کلییییییی بچههای آزمایشگاه مسخرهم کردن! خودم هم برام کار عجیبی بود رفتن به کتابخونه! ولی خب جای درس خوندن کتابخونهست دیگه :دی چیه مگه؟! :دی تازه دو تا از دوستامم دیدم تو کتابخونه. خیلی حس خوبی داشت :)
۴- رنک یک بچههای ورودی پایینترمون، اختیاری الگوریتم پیشرفته برداشته. دختر خفنیه واقعا! باهوش، پرتلاش و باسواد. امروز استاد داشت بعد کلاس باهاش حرف میزد و بهش میگفت همدورهای داشتیم من و فلان استاد تو شریف. نمرههاشم اتفاقا از ما بالاتر نبود. یعنی خیلی آدم شاخصی نبود. الان داره تو مایکروسافت کار میکنه و فول پروفسور دانشگاه MITه. خیلی وسوسهبرانگیزه. میدونم! اما الان اون داره به کشور ما بیشتر خدمت میکنه یا من؟ اون خیلی خفنه! خیلی زیاد! اما چقدر واسه ایران gain داشته؟ ما چقدر داشتیم؟
دو مسئله این وسط اومد تو ذهنم.
- نمیتونم بفهمم این استاد دقیقا چه gainی برای کشور داشته. چون علیرغم اینکه استاد مهربون و دوستداشتنیه، اصلا خوب درس نمیده.
- نمیدونم چقدر باید برای مرزها اصالت قائل شد. اون داره به دنیا خدمت میکنه تو مایکروسافت شاید و ما هم جزئی از دنیاییم. مرزها دارن اصالتشون رو برام از دست میدن.
۵- امشب دعوایی بود تو خوابگاه! :)) سر اینکه ساعت برگشت سرویس رو از ۶.۵ عصر بندازن ۴!! ما تا ۵.۵ کلاس داریم فقط! تعهد برای حضور در آزمایشگاه به کنار! طبق معمول مخالفان همه برق و کامپیوتری بودن! کسانی که همیشه دانشگاهن! :)) رسما دعوا شده بود طبقهی پایین و همه سر هم داد میزدن! خیلی موقعیت بدی بود :))
۶- تو خوابگاه جدید کمتر اتفاقات هیجانانگیز میفته که بنویسم اینجا! اصلا شبیه خوابگاه نیست آخه. اصلا با کسی تعامل خاصی ندارم که بخواد خاطرهای ساخته بشه. هماتاقیمم اکثرا نیست و من تنهای تنهام! دیگه ته ته خاطره ساختنمون مربوط به موقع برگشته تو سرویس که کلی شیطنت میکنیم!
۷- قدیمترها وقتی کسی میرفت زیارت همه بهش التماس دعا میگفتن. امروز دوستم زنگ زده بود که خداحافظی کنه ازم. دارن با همسرش میرن کربلا واسه اربعین. بعد بهم میگفت واسمون دعا کن زنده برگردیم! من نمیخوام بمیرم! کلی خندیدم! گفتم تو داری میری زیارت، من دعا کنم؟! :))
پ.ن: حتی یک درصد هم دلم نمیخواد تو این ایام برم کربلا. در توجیه عقیدهم هم میتونم چند صفحه یادداشت بنویسم. ولی نه دلیلی داره این کار و نه وقت و حوصله دارم. ولی التماس دعا دارم از همهی زائرها :)
۸- سرم خیلی شلوغه. خیلی زیاد! خدا کمکم کنه از پس همهی کارهام بربیام... :)
۹- بسیار بسیار از شرکت بیان راضیم!! به نظرم فراتر از حد استانداردهای ایرانه! در راستای عوض کردن سیستم نظردهی، کامنت گذاشته بودم تو سایت بیان بعد بهم جواب داده بودن. اصلا جوابشون رو که خوندم کف کردم! مگه میشه؟! مگه داریم این همه مشتریمداری و احترام به مخاطب؟!