خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

الگوریتم

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ

۱- استاد الگوریتم پیشرفته(!) گفته بود که آخرین جلسه‌ی قبل از امتحان، کمی درس می‌ده و بقیه‌ش رو می‌ذاره واسه رفع اشکال. منم چند تا قسمت رو که نفهمیده بودم و مطمئن بودم که بقیه هم نفهمیدن نوشته بودم که بپرسم سر کلاس. امروز استاد اومد و درس داد تا ۵۰ دیقه‌ی کلاس. بعد ۴۰ دیقه وقت موند واسه پرسیدن سوال. گفت اشکال بپرسید. هیچ کس چیزی نمی‌گفت. گفت اگر واقعا سوال ندارین که خیلی بعیده می‌تونین برین. منم اولین اشکالم رو که اتفاقا مشخصا ازش سال قبل سوال داده بود تو میان‌ترم، پرسیدم. استاد متاسفانه به اون بخش درس مسلط نبود و کل ۴۰ دیقه‌ی کلاس به بحث در مورد اون بخش گذشت(یه سوال خاص نبود! یه بخش درس بود!) و استاد به کمک بچه‌ها و اینترنت و با کلی بحث بین بچه‌ها بالاخره تونست جواب سوال رو بده. بعد کلاس تموم شد. اون بخش از درس مهم بود و تو امتحان سال قبل ازش سوال اومده بود و هیچ کس یاد نگرفته بود. اما همه از من شاکی شدن که اگر نپرسیده بودی این سوال رو کلاس ۴۰ دیقه زودتر تموم شده بود...

من واقعا ناراحت شدم. چون رفته بودم سر کلاس که بچه‌ها اشکال بپرسن و از بین اشکالاتشون چیز یاد بگیرم. اتفاقی که سر تمام جلسات رفع اشکال و کلاس‌های حل تمرین کارشناسی می‌افتاد و همیشه از آدم‌هایی که سوال‌ می‌پرسیدن ممنون بودیم. اول هم صبر کردم تا بقیه سوال بپرسن. وقتی کسی نپرسید من سوال پرسیدم. وقت کلاس بود. برای رفع اشکال بود. سوال بیخود و مزخرف نبود. من واقعا حق خودم می‌دونستم اون سوال پرسیدن رو :(

خیلی ناراحت شدم از برخورد بجه‌ها. خیلی زیاد.


۲- ۵شنبه امتحان داریم. واقعیتش پیشرفتی نسبت به الگوریتم ترم ۴ نداشتم! به این امید می‌رم سر امتحان که مغزم به کار بیفته! اگر نه الان هیچ سوالی رو نمی‌تونم حل کنم! بعد میام استرس بگیرم واسه امتحان، حس می‌کنم زشته! بزرگ شدیم دیگه! وقتش نشده بفهمیم چیزای خیلی مهمتری از نمره‌ی امتحان وجود داره تو زندگیمون؟ خجالت می‌کشم استرس بگیرم واسه امتحان میان‌ترم یه درس. دیروز داشتم به خودم می‌گفتم کاش نمی‌خواستم اپلای کنم بعد از ارشد. اون وقت در این حد شدید نمره‌هام واسم مهم نبودن. اون موقع آرامش بیش‌تری داشتم واسه امتحان دادن. ولی خب! مهمن! و نمی‌تونم بگم نیستن! 


۳- دیروز و امروز رفتم بعد مدت‌ها کتابخونه قلمچی نشستم درس خوندم :)) کلییییییی بچه‌های آزمایشگاه مسخره‌م کردن! خودم هم برام کار عجیبی بود رفتن به کتابخونه! ولی خب جای درس خوندن کتابخونه‌ست دیگه :دی چیه مگه؟! :دی تازه دو تا از دوستامم دیدم تو کتابخونه. خیلی حس خوبی داشت :)


۴- رنک یک بچه‌های ورودی پایین‌ترمون، اختیاری الگوریتم پیشرفته برداشته. دختر خفنیه واقعا! باهوش، پرتلاش و باسواد. امروز استاد داشت بعد کلاس باهاش حرف می‌زد و بهش می‌گفت هم‌‌دوره‌ای داشتیم من و فلان استاد تو شریف. نمره‌هاشم اتفاقا از ما بالاتر نبود. یعنی خیلی آدم شاخصی نبود. الان داره تو مایکروسافت کار می‌کنه و فول پروفسور دانشگاه MITه. خیلی وسوسه‌برانگیزه. می‌دونم! اما الان اون داره به کشور ما بیشتر خدمت می‌کنه یا من؟ اون خیلی خفنه! خیلی زیاد! اما چقدر واسه ایران gain داشته؟ ما چقدر داشتیم؟

دو مسئله این وسط اومد تو ذهنم.

  •  نمی‌تونم بفهمم این استاد دقیقا چه gainی برای کشور داشته. چون علی‌رغم این‌که استاد مهربون و دوست‌داشتنیه، اصلا خوب درس نمی‌ده.
  •  نمی‌دونم چقدر باید برای مرزها اصالت قائل شد. اون داره به دنیا خدمت می‌کنه تو مایکروسافت شاید و ما هم جزئی از دنیاییم. مرزها دارن اصالتشون رو برام از دست می‌دن. 


۵- امشب دعوایی بود تو خوابگاه! :)) سر اینکه ساعت برگشت سرویس رو از ۶.۵ عصر بندازن ۴!! ما تا ۵.۵ کلاس داریم فقط! تعهد برای حضور در آزمایشگاه به کنار! طبق معمول مخالفان همه برق و کامپیوتری بودن! کسانی که همیشه دانشگاهن! :))‌ رسما دعوا شده بود طبقه‌ی پایین و همه سر هم داد می‌زدن! خیلی موقعیت بدی بود :)) 


۶- تو خوابگاه جدید کم‌تر اتفاقات هیجان‌انگیز میفته که بنویسم اینجا! اصلا شبیه خوابگاه نیست آخه. اصلا با کسی تعامل خاصی ندارم که بخواد خاطره‌ای ساخته بشه. هم‌اتاقیمم اکثرا نیست و من تنهای تنهام! دیگه ته ته خاطره ساختنمون مربوط به موقع برگشته تو سرویس که کلی شیطنت می‌کنیم! 


۷- قدیم‌ترها وقتی کسی می‌رفت زیارت همه بهش التماس دعا می‌گفتن. امروز دوستم زنگ زده بود که خداحافظی کنه ازم. دارن با همسرش می‌رن کربلا واسه اربعین. بعد بهم می‌گفت واسمون دعا کن زنده برگردیم! من نمی‌خوام بمیرم! کلی خندیدم! گفتم تو داری می‌ری زیارت، من دعا کنم؟! :))

پ.ن: حتی یک درصد هم دلم نمی‌خواد تو این ایام برم کربلا. در توجیه عقیده‌م هم می‌تونم چند صفحه یادداشت بنویسم. ولی نه دلیلی داره این کار و نه وقت و حوصله دارم. ولی التماس دعا دارم از همه‌ی زائرها :)


۸- سرم خیلی شلوغه. خیلی زیاد! خدا کمکم کنه از پس همه‌ی کارهام بربیام... :)


۹- بسیار بسیار از شرکت بیان راضیم!!‌ به نظرم فراتر از حد استانداردهای ایرانه! در راستای عوض کردن سیستم نظردهی، کامنت گذاشته بودم تو سایت بیان بعد بهم جواب داده بودن. اصلا جوابشون رو که خوندم کف کردم! مگه می‌شه؟! مگه داریم این همه مشتری‌مداری و احترام به مخاطب؟!





  • مهسا -

نظرات  (۶)

حورا گفتنیها را گفته: دی
نظرت و جوابش جالب بود.... گرچه اونهم بنوعی دور زدن محتذمانه است ولی بهرحال....
دوستت راست میگه. کلاس برای رفع اشکال بوده کار خوبی کردی. پررو باش.... اگه همه مثل تو بوذن استادتون همون پارسال این مطلب را فهمیده بود! نه اینکه امسال هم توش گیر کنه:/
نمره مهمه. چه اپلای کنی. چه نکنی. اصلا ملاکی نه چندان درست ولی بهرحال نمادی از درجه فهمیدن درسه. پس بیخود خودتو گول نزن. تا دانشجویی امتحان و نمره اش مهمممه. درستو بخون.
اون استادتون هم مثل من خودشو گول میزنه که موندنش تو ایران برای خدمت به جامعه است;)))))
اصلا این روزها این حرف بیمعنیه. حتی اگر طرف مورد مقایسه تو مایکروسافت هم نبود!
پاسخ:
:)

آره اصن خوب کاری کردم پرسیدم...:)) واقعا مهم بود یاد گرفتنش!
نه نه نمی‌گم نمره مهم نیست که! می‌گم اگر نمی‌خواستم اپلای کنم استرسم کم می‌شد نمره‌هام بهتر می‌شد...من استرسم به شدت مخربه...
:)) 
نمی‌دونم واقعا! اگر استادای خوب نباشن خب کی به ما درس بده؟! من به شخصه مدیون چند تا از استادهام هستن...آدم‌های خفنی که ترجیح دادن به ما درس بدن به جای رفتن از ایران...
ولی خب! باز هم خیلی سخته گفتن اینکه چی درسته و چی نیست!
در مورد بخش اول، 
گاهی پیش میاد یکی که داره با استاد بحث میکنه همه هی تشویقش میکنن به ساکت شدن که بسه دیگه! یا اگه تاثیری در دیر یا زود تمام شدن کلاس نداشته باشه تشویقش میکنن به ادامه بحث که وقت کلاس بره و استاد کمتر درس بده. اشکال پرسیدن هم که... هیچ وقت کسی اشکالی نداره. خودمم یکیش البته. اینقدر که دقیقه آخری درس میخونیم. 

به قول دکتر معظمی، باید در خدمت علم جهانی باشید. :دی

واقعا چرا استادا خودشون درسو بلد نیستن؟ :-|
پاسخ:
واقعا متاسفم واسه بچه‌ها :( حالا خوبیش اینه که امروز دقیقا از مبحث مورد سوال من سوال داده بود و شخصا نمی‌تونستم جواب بدم اگر بحث‌های اون روز نشده بود!

منم با دکتر معظمی موافقم :دی

استاد مسخره‌ی رو اعصاب...


از این نخاله ها همه جا هستن
تو کار خودت رو بکن :-) 
پاسخ:
یــــــــــِس :دی
یه بچه ها ورودی قبل از ما میگن برا MIT فاند گرفته!
میخام برم تو چمدونش قایم شم!
پاسخ:
:))

1- خیلی متاسفم.... بعضی آدمها بزرگ نمی شوند.

2- مهم هستند دیگه! از اینکه مهم هستند احساس بدی نداشته باش! اگر تو نتونی امتحانت را خوب بدی کی بتونه پس؟؟؟ تلاش کن!

3- چیزی را که میدونی درست است انجام بده. حتی اگر مسخره ات کنند! نیازها و شرایط ما با اطرافیان متفاوت است.

4- چه استاد حسودی! :)))

5- نمیشه برای فنی ها یک سرویس جدا بگذارند؟

6- ولی برای من و الهام خوابگاه دوره ارشد کلی خاطره داشت :)))

7- شاید اگر یک بار بری نظرت عوض بشه. به هر حال مشغله و گرفتاری در نظر آدم خیلی تاثیر گذار است

8- گاهی همین مشغله ها آدم را پرانرژی نگه می دارند... من شخصا دلم برای آن دسته مشغله ها تنگ شده، ولی در شرایط فعلی ام احاطه شده و گیر افتاده ام!!

9- خدا را شکر... امیدوارم خوب بمونه....

10- چقدر حرف زدم!

پاسخ:
سلاااام :)
آخ جون! کامنت طولانی:)
۱- دقیقا :(
۲- دعام کنین :)
۳- شوخی بود بیش‌تر تا مسخره کردن :دی
۴- واقعا :|
۵- خوابگاهمون کلا واسه فنی‌هاست دیگه! همه فنین! ولی خب همه برق و کامپیوتری نیستن که :))
۶- خوش به حالتون!
۷- نه نه! نمی‌گم دلم نمی‌خواد برم کربلا که! خیلی هم دوست دارم برم! ولی نه در ایام لشکرکشی سیاسی :|
۸- بلههه واقعا خدارو شکر می‌کنم که مشغله‌ها زیادن. شمام برگردین درس بخونین :)) 
کلی مرسی که بهم سر می‌زنید :)
یادم باشه یه بار دقیق دربارهٔ این قضیهٔ اپلای باتون حرف بزنم. یا خودتون بنویسین چقدر دیدگاهتون تغییر کرده توی این یکی دو سال و چرا...
۵. چرا در هر دانشگاه و هر مقطعی، کامپیوتریا آخرین افرادی اند که از دانشگاه میان بیرون؟ :))
۹. بیان خفن ه. :-"
پاسخ:
نظرم زیاد عوض نشده ها. همیشه همین بوده. من برگشتم به عشق معلمیم. واسه اینکه بتونم استاد بشم باید دکترا بخونم. دکترا رو هم حاضر نیستم تو ایران بخونم. پس باید اپلای کنم. البته امیدوارم دوران ارشدم رو گند نزنم و بتونم از جای خوبی ادمیشن بگیرم.
بخشی از نظرم که عوض شده، برمی‌گرده به ارشد خوندن تو ایران که گاهی ازش پشیمون می‌شم. ولی خب... سعی می‌کنم انگیزه‌مو حفظ کنم. به هرحال جنبه‌ی مثبت هم داره قضیه!
۵. از بس کار دارن:)) اینجا چون برق و کامپیوتر با همه، این قضیه در مورد برقیا هم صدق می‌کنه:))
۹. خیلی :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">