فردا
جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۷ ق.ظ
مامان با یه بغضی میگه: "چقدر حس بدیه که آدم تیکه های وجود خودش رو بده برن..."
مامانو بغل میکنم و می خوام همه بغضش رو ازش بگیرم...
پ.ن: فردا نامزدی مریمه...
- ۹۲/۰۳/۲۴
مامان با یه بغضی میگه: "چقدر حس بدیه که آدم تیکه های وجود خودش رو بده برن..."
مامانو بغل میکنم و می خوام همه بغضش رو ازش بگیرم...
پ.ن: فردا نامزدی مریمه...
به مامان بگو از رفتن و شاد بودن و با انگیزه زندگی کردن مریم ناراحت نباشه. خوشحال باشه که کسی هست که مریم و خانوادش پسندیدن و میخوان بقیه لحظات عمرشون را با هم برنامه ریزی کنند. بهتر از این نیست که ازدواج نکنه پیش مامان بابا بمونه و حسرت داشتن یه همراه هم سن و سال و هم حال خودش را داشته باشه و پدر مادرش هم در پیری تمام نگرانیشون تنهایی اون باشه؟؟؟!؟!؟!؟
احتمالا مریم اولین دختر خانوادست که داره ازدواج میکنه!!!