گردش نوشت
1. تازه داره ترس میاد سراغم...احساس می کنم خانواده مان در حالِ از هم پاشیده شدن است...مسخره است و ترسم بی مورد است و همه چیز دارد طبیعی پیش می رود ولی...
تا چند ماه دیگر مامان و بابا می مانند و پسر کوچیکه از بین 4بچه شان...دلم نمی خواد هیچموقع جای مامان و بابا باشم هرچند بخواهند بگویند خوشحالند...
من می ترسم. خیلی ساده!
2. از دست مریم ناراحتم. خیلی! همیشه این خواهرم مرا چیزی غیر از آن چه هستم ترجمه کرده برای دیگران... و این واقا مرا آزار می دهد. خیلی از رفتارهاش بدم میاد. خیلی! کاش می فهمید چقدر رفتارهاش ناراحتم می کند...کاش می فهمید چقدر همه رفتارهاش برای بقیه ناراحت کننده و غیرقابل تحمل است...
3. امروز خیلی خوش گذشت. خیلی! ولی یکجورهایی پر بود برایم از هجومِ چیزهای ترسناکی که در آینده نه چندان دور انتظارم را می کشد. چقدر این حرفهاشان را نمی فهمم!چقدر همه تصوراتم دارد غلط از آب در می آید. چقدر زندگیِ آینده ترسناکتر و وحشیانه تر از چیزیست که فکر می کردم... دلم می خواد مثلِ مامان زندگی کنم...دلم نمی خواد هیچ وقت وارد این بازی های مسخره شوم...
4. راستش را بگویم؟! دلم برایِ رضا تنگ شده...خیلی زیاد! دیگر مالِ من نیست...دلم آن برادرِ قدیمیم را می خواهد.
5. چقدر حوصله انتخابات را ندارم! چقدر دلم می خواهد بیاید و برود و ... چقدر حوصله این همه آدم های جوگیر را ندارم...
6. چقدر حرف دارم برای گفتن و چقدر ناتوان شده ام از گفتن...
7. ...(من با همه دنیا صادق بوده ام به جز خودم...)
- ۹۲/۰۳/۱۴
1- آن قدرها هم وحشتناک نیست! پدرها و مادرها دلشان برای بچه هایشان تنگ میشود ولی از اینکه بعد از سالها شلوغ بودن خانه آرامش و سکوت برگرده خوشحال میشن!!! یعنی فکر کنم این جوری باشه!!!
2- اگر از دست خواهرت ناراحتی با کمال صداقت بهش بگو! نگذار این جوری ادامه پیدا کنه...
3- خیلی منظورت رو نفهمیدم ولی تا وقتی که چیزی را تجربه نکردی خیلی قاطعانه در موردش نظر نداشته باش. شاید بعدا نظرت عوض بشه.
4- رسم زندگی همینه...
5- me too!
6 و 7: ؟؟