خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

هم اتاقیها

جمعه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۱۸ ق.ظ

امروز به معنای حقیقی کلمه قدر هم اتاقیهامو دونستم...کسانی که اگر حتی یکیشون نبود، بی شک امروز من مرده بودم...

اما همه چیزو کنترل کردن...بدون اینکه ازم توضیحی بخوان، هوامو داشتن...از دیروز عصر هیچی نخورده بودم... تا امشب که باز هم میگفتم نمیخوام چیزی...رفتن واسم تخم مرغ نیمرو کردن به زور بهم خوروندن...

فشارم افتاد... اومدم دورم نشستن پتو پیچیدن دورم، چای نبات درست کردن واسم هی به خوردم دادن...بعد مریم هی میومد خرما میذاشت دهن من!! بعد هی همه شون حواسشون به من بود...هی میگفتن مهسا توروخدا خوب شو...نمیتونیم تورو اینجوری ببینیم... تو که شاد بودی...

مریم که با اون همه دغدغه فکری و مشغله خودش، تمام امروز عصرو سعی کرد کنارم بمونه...

خدایا به خاطر این هم اتاقیها شکرت...

  • مهسا -

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">