زبان
از سلف برمیگشتم به ساختمان جدید که یک دفعه حس خیلی بدی بهم دست داد. حس غریبه بودن. حس معذب بودن. برگشتم و دیدم که آقای موبوری در حال انگلیسی صحبت کردن با چند نفر دیگر است. کارت شرکت در سمپوزیوم علوم شناختی از گردن چند نفر دیگر آویزان بود. فهمیدم که از مهمانان خارجی سمپوزیوم است. چقدر انگلیسی حرف زدن دیگران به من احساس عدم امنیت میدهد!
نشسته بودم تو آزمایشگاه علوم شناختی و غرق در خواندن مقالهای بودم که باید برای فردا به استادم ارائه بدهم و متوجه آقای خارجی که در آزمایشگاه نشسته بود نشده بودم. یک دفعه خانمی از مسئولان سمپوزیوم وارد آزمایشگاه شد و خیلی روان و مسلط شروع کرد به انگلیسی حرف زدن با آن آقا. گفتگویشان از حد معذب بودن ردم کرد! یک طور ترس ناشناختهای افتاد به وجودم. ترسی است که هی در خودم سرکوبش کردهام. ترس از ورود به جامعهای که هیچی از زبان محلیشان نمیدانم و همه دور و برم انگلیسی حرف میزنند. زبانی که نه میتوانم با آن احساساتم را بیان کنم و نه هیچ خاطرهای با آن دارم. یک چیز سخت و جدا از منِ عاریتی انگار!
البته که اکثر آدمها این ترس را پیش از مهاجرت دارند و البته که قرار نیست تسلیم آن شوم. اما حس امروزم را اینجا نوشتم برای یک روزی در آینده :)
- ۹۷/۰۱/۲۷
سلام
نتیجه آیلتستون چی شد؟