سلام دوباره!
سلااام!
پریشب دوست عزیزی که اینجا رو احتمالا میخونه هنوز بهم یادآوری کرد که بیام و آخرین پست وبلاگم رو بخونم. اومدم و خوندم و یه لبخند بزرگ نشست روی لبم و قصد کردم دوباره بنویسم.
از این ۵ ماه اگر بخوام بنویسم، اینقدر زیاد میشه که کسی حوصله نمیکنه بخونه. با آدمای جدید دوست شدم. با تفکرات جدید آشنا شدم. دوستامو زندانی کردن. برای آزادیشون لحظهشماری کردم. شبهای زیادی رو به گربه گذروندم. زحمت زیاد کشیدم. تلاش زیاد کردم. زمین زیاد خوردم. موفقیت زیاد کسب کردم و ... . تا پای دفاع پیش رفتم و دفاع نکردم :)) و کلی اتفاقات دیگه.
دورهی وبلاگ به سر اومده و من دارم عملا واسه خودم مینویسم و ۲-۳ نفری دیگه از دوستان باقیمانده از زمان اوج وبلاگنویسی. به همین خاطر راحت مینویسم.
الان که دارم مینویسم تازه یه نصف روز شده که بعد از عید برگشتم تهران. روی تخت خوابگاه که دلم واسش تنگ شده بود! نشستم و دارم به چیزهایی که پشت سر گذاشتم و چیزهایی که ان شاءالله در پیش رو دارم فکر میکنم.
همین الان ادمیشنم از دانشگاه آلبرتا رو دیکلاین کردم و تصمیم گرفتم که برای PhD برم هلند. همیشه عاشق هلند بودم و الان فرصت استثنایی برام ایجاد شده که در آمستردام زیبا درس بخونم و کار کنم. از الان هیجانزدهم واسش. از کلی وقت پیش آرزو داشتم که ادمیشن بگیرم و برم و اسم وبلاگم رو تغییر بدم به «غربتنوشتهها» و از تجربههای جدیدم بنویسم. من دیوونهی اتفاقات جدیدم. دیوونهی تجربههای نو. و این بهترین فرصته برای کسب این تجربهها و نوشتن ازشون. برادرم پیشنهاد کرد که اگر رفتم، یه پیج اینستاگرام بسازم و توش همراه با عکس از تجربههای جدیدم بنویسم. ولی همین وبلاگ رو ترجیح میدم و بهش قول دادم که وبلاگم رو پابلیک کنم:دی
با کولهباری از انرژی و امید برگشتم تهران تا ان شاءالله پایاننامهی ارشدم رو به پایان برسونم و خودم رو آمادهی دورهی جدیدی از زندگی بکنم. خدا کنه که همه چیز خوب و بدون اشکال پیش بره و من به خواستهی قلبیم برسم.
میریم که داشته باشیم چندماه پر تلاش رو برای به پایان رسوندن ارشد :)
- ۹۷/۰۱/۱۷