تکنولوژی
#تذکر: این نوشتار در نکوهش تکنولوژی نیست و تنها در باب سردرگمی نگارنده در مواجهه با مظاهر تکنولوژیست!
من از عصر تکنولوژی میترسم. نه چون خطرناک است، نه چون مضر است، نه چون چیز بدی در آن هست. من از عصر تکنولوژی میترسم چون در آن به دنیا نیامدهام اما نوجوانی و جوانیم مصادف شده با غرق شدن در آن. از آن میترسم چون من آدمِ عصر تکنولوژی نیستم.
کودکیم در لذت این گذشت که سه طبقه پله را بدوم و بروم تو اتاقهای زیرزمین دنبال بابا بگردم و وقتی پیدایش کردم بپرم تو بغلش وصدایش کنم برای ناهار. بابا هم من را بگذارد پشت گردنش و تا خود طبقهی سوم کیف کنم. یا سر ظهر که همه خوابند با برادرجان تو حیاط فوتبال بازی کنیم و با دوچرخه دنبال هم کنیم. یا اینکه من بنشینم و ساعتها هی نقاشیهای شکل هم بکشم. بی هیچ تغییری. یا من بنشینم کارتون«یکی برای همه، همه برای یکی» ببینم و برادرجان قبل از کلاس زبان برود با دوچرخه نان بگیرد و بیاورد و من نصف نانها را پای برنامه کودک خالی خالی بخورم! یا ...
اولین کامپیوتر خانهی ما موقعی خریده شد که برادرم
راهنمایی بود و تبعا من۵-۶ ساله بودم. بابا داشت کارهای پایاننامهاش را
میکرد و کامپیوتر احتیاج داشتیم. کامپیوتری که خریدیم، شیء مقدسی بود که
حق نداشتیم بهش نزدیک شویم و فقط مال بابا بود. ما همان منچ و ماروپلهی
خودمان را بازی میکردیم و دلمان خوش بود. برادرم عاشق تله تکست تلویزیون
بود و وقتی من میخواستم تلویزیون ببینم میآمد و بیتوجه به جیغهای من
تله تکست میخواند و میگفت صدای تلویزیون مال تو، تصویرش مال من! بعداها
خودم عاشق دنیای تودرتوی تلهتکست شدم. هر دو روز یک بار مطالبش جدید میشد
و من تمام مطالبش را از سر تا ته میخواندم. فقط از مطالب پزشکیش
سردرنمیآوردم و حس میکردم اینها حیطهی ممنوعه است و نباید واردش شوم و
به همین خاطر ازش صرف نظرمیکردم.
نتایج کنکور کارشناسی ارشد مادرم را توی روزنامه دیدیم. خاطرم هست که با مادرم و خواهر و برادر بزرگترم رفته بودیم پارک و سر راه از دکهی روزنامهفروشی روزنامهی کنکور را گرفتیم و دنبال شمارهی داوطلبی مادرم گشتیم. نتیجه ناباورانه بود و مادرم قبولیش را باور نمیکرد :)
نتیجهی کنکور کارشناسی خواهرم را
در تلهتکست تلویزیون دیدیم. ساعتها زل زدیم به تلهتکست و منتظر شدیم که
اسمهای جدیدتر را بگذارد. به ترتیب حروف الفبا اسمها را قرار میداد و
این تنها راهی بود که میتوانستیم قبل از چاپ روزنامه از نتیجه مطلع شویم.
نتیجهی کنکور کارشناسی برادرم را خودش توی اینترنت دید و من نمیدانستم اینترنت چیست و فقط شنیده بودم که دنیای بزرگ عجیب و غریبیست. برادرم با دوستش رفته بود کتابخانه مرکزی شهرداری، در دروازه دولت و ساعتها نشسته بود و کامپیوتر رزرو کرده بود تا بتواند اسمش را توی اینترنت ببیند.
نتیجهی
کنکور ارشد خواهرم را با اینترنت دایالآپ خانه و نتیجهی کنکور کارشناسی
من را توی خانه وبا اینترنت ADSL دیدیم. لابد نتیجهی کنکور برادر کوچکترم از طریق تلگرام بهش اطلاع داده میشود! :|
من آدم عصر تکنولوژی نیستم چون در عصری به دنیا آمدم عاری از تکنولوژی و بعد با پیشرفت گام به گام آن بزرگ شدم.
اولین موبایل خانهی ما در ۹ سالگی من خریده شد آن هم به خاطر نقل مکان به
خانهای که خط تلفن نداشت. یک موبایل آلکاتل دکمهای. شیء هیجانانگیزی
بود! چیزی که میشد باهاش تایپ کرد و sms زد.
حالا هرکداممان لپتاپ و گوشی هوشمند و تبلت داریم.
بابا
از همهمان بیشتر در برابر تکنولوژی مقاومت کرده و حتی الان هم وقتی با
بابا کار داریم یا وقتی بابا میخواهد احوالمان را بپرسد، بی بروبگرد سراغ
تلفن میرود و چتهای تلگرامی برایش بیرنگ و بیمعنیاند. اوایل از این
همه مقاومت بابا متعجب میشدم. حالا اما حق را به پدرم میدهم. دلم
میخواهد خودم هم همینطور باشم. همینقدر مقاومت کنم. دلم میخواهد همه چیز
را مثل گذشته نگه دارم.
هنوز تو ذهن من زندگی خانوادگی اینطوری تعریف شده که وقتی با هم کار داریم برویم سراغ هم. موقع غذا خوردن یکی یکی همدیگر را صدا کنیم و بنشینیم سر یک سفره. نه اینکه از توی آشپزخانه به هرکدام در هر اتاقی پیام تلگرام بدهیم که پاشو بیا! وقتی پدروارد خانه میشود، درهای اتاقها یکی یکی باز شود و هرکدام به استقبال پدر برویم، ببوسیمش و خسته نباشید بگوییم. وظیفهای که تا همین آخریها همهمان با خوشحالی و بی فکر به اینکه میشود انجامش نداد، انجام میدادیم. عصرهای جمعه بنشینیم دور هم توی هال. یکی میوه بیاورد یکی چای بریزد. بنشینیم دور هم و گپ بزنیم از روزهای هفتهمان و از دغدغههایمان و خوش وبش کنیم. خانواده برای من هنوز معنای سنتی خودش را دارد. در خانوادهی توی ذهن من، نمیشود که هرکس یک گوشهای و به میل خودش و پشت لپتاپ یا تبلتش غذا بخورد. توی ذهن من استفاده از هرگونه دیوایس هوشمند که حواس را از خانه پرت کند و ببرد بیرون خانه سر سفرهی غذا ممنوع است. در ذهن من هنوز شطرنج و راز جنگل بازی کردن با خواهر و برادرها در محوریت است.
دبیرستانی که بودم، هر شنبه در راه برگشت از مدرسه میرفتم دم دکهی روزنامهفروشی سر دروازه شیراز و میگفتم: همون همیشگی :))) آقای روزنامهفروش هم یک چلچراغ میگذاشت تو دستم. بعضی وقتها هم چندین بار میرفتم و میگفت نرسیده. سه شنبه مثلا تازه می رسید. هربار شاکی میشدم میگفت «خانوم توزیعش از تهران به شهرستانا طول میکشه..». دانشجو که شدم و آمدم تهران، فهمیدم مجلهای که بعضی وقتها سهشنبهی هفتهی بعد به دست ما میرسید، اینجا پنجشنبهها توزیع میشده...دلم سوخت خیلی برای انتظارهای دوران نوجوانیم و برای اینکه همیشه توزیع همه چیز از تهران به شهرستانها خیلی طول میکشد...
مجله خواندن و ورق زدنش به من حس واقعی بودن
میدهد. بعد از چلچراغ دوران نوجوانی، در دوران دانشجویی همشهری داستان
عزیز دل جای چلچراغ را گرفت. دم دکهی روزنامهفروشی نزدیک دانشگاه که
میروم، خودش بی هیچ حرفی شمارهی جدید را میگذارد جلویم.
من
در عصر تکنولوژی زندگی میکنم اما آدمِ عصر تکنولوژی نیستم. من هنوز مجلهی
کاغذی میخوانم، کتاب کاغذی میخرم، برای پیدا کردن مسیر سر از مپ گوگل
درنمیآورم و باید یک نقشهی کامل کاغذی را پهن کنم جلویم. من دانشجوی
کامپیوترم، احتمالا مرتبطترین رشته به تکنولوژی. اما اندروید گوشیم جزء
قدیمیترین نسخههاست و هیچ اپلیکیشن ارتباطی رویش نصب نیست و خارج از خانه
تنها راهم برای ارتباط زنگ و اساماس است. من pokemonGo بازی نمیکنم و
هنوز مار و پله و منچ را ترجیح میدهم و از غرق شدن در فضای مجازی
بیاندازه میترسم. زبان را به روش قدیمی فلش کارتی میخونم و از سایتها و
اپلیکیشنهایی مثل ممرایز استفاده نمیکنم. و ...
من آدم عصر تکنولوژی
نیستم و هنوز لبخند آقای روزنامهفروش در روزهای آخر و اول ماه وقتی مکث
میکنم دم دکهش و با چشم دنبال چیزی میگردم، بهم زندگی میدهد.
بنا به انتخاب طبیعی، منِ خنگ در تکنولوژی، محکوم به حذف از چرخهی زندگیم.
- ۹۵/۰۵/۰۱