خداحافظی
جمع شدیم جلوی بوفه مثل قدیمها. میخواستیم خداحافظی کنیم از پریسای در حال رفتن به کانادایمان. مینویسم «مثل قدیمها» اما حواسم هست که قدیمها مریم و نیلوفر و سپیده هم بودند و حالا نیستند. حرفها از این جنس بود که یکی میگفت: خب من که دارم میام همون کانادا میبینمت دیگه...یکی دیگر میگفت: من که دارم میام آمریکا. سفر بیا دیدن من. و ... . یک دفعه بغض تلخی آمد چسبید بیخ گلویم. احتمالا این آخرین باری بود که ما «دخترهای» نودی جلوی بوفهی فنی جمع میشدیم و اینطور بیدغدغه و بلند بلند میخندیدیم. یکی از خوشبختیهای من در دانشگاه این بود که دخترهای همکلاسی خیلی خیلی خوب و نازنینی داشتم که با هم گروه دوستی دخترانهای را ساختیم که تک تک روزهای این چند سال را برایم تبدیل به بهترین خاطرات کردند. و حالا یک دفعه حس کردم این آخرین با هم بودنمان است. همه دارند حرف رفتن میزنند. به هم ریختم یک دفعه...انگار برای اولین بار باورم شده بود که همین ماهایی که با هم میرفتیم پارک بانوان تولد میگرفتیم، همین ماهایی که میرفتیم دوچرخهسواری، همین ماهایی که با هم شب امتحان غر میزدیم یا پشت سر استادها چرت و پرت میگفتیم، همین ماهایی که با هم میرفتیم کلاس زومبا، همین ماهایی که با هم تمرین مینوشتیم و پروژه میزدیم، همین ماهایی که ترم ۵ قبل کلاس نظریه میرفتیم بوفه بستنی میخوردیم و میگفتیم«بستنی قبل نظریه» ...، داریم زندگیمان را یکی یکی میاندازیم روی دوشمان و راهمان را جدا میکنیم و میرویم... . بغض چسبیده بود بیخ گلویم و رهایم نمیکرد. نه گریه کردم و نه آه و ناله کردم. چون این چند ماهی که از رفتن صبا و مریم و محسن و ... گذشت خوب نشانم داد که زندگی بیدوست هم میگذرد هرچند رنگ و بویی چنان نداشته باشد...میگذرد اما...گریه نکردم. اما بغض کردم به خاطر این ۴-۵ سالی که از۱۸سالگیمان گذشت و نفهمیدیم. برای تمام با هم بودنهایمان. برای بزرگ شدنمان. باور اینکه این مایی که امروز جلوی بوفه از هم خداحافظی کردیم، همان مایی بودیم که شب امتحان مبانی نشسته بودیم تو کتابخانهی فنی پایین و میزدیم تو سر خودمان که آمادهی امتحان شویم، یا همان مایی که ترم دو مینشستیم دور یک میز کتابخانه فنی و سعی میکردیم سوالات گسسته را حل کنیم، برایم اینقدر سخت و صعب و سنگین بود که تمام بقیهی روز را گیج و گنگ گذراندم.
پریسایمان هم رفت و این گروه دوستی دخترانهی ما باز هم تکه تکهتر شد...ماجرای من و «فنی» اما هنوز ادامه دارد...
- ۹۴/۱۲/۰۴