عروسی
۱.
وقتی آدم به عروسی یکی از نزدیکترین، بهترین و صمیمیترین دوستهای دبیرستانش میرود که تو تمام خاطرات دوران خوب دبیرستان هم حضور دارند، مجبور میشود با بزرگ شدن خودش کنار بیاید...
۲.
بردهداری مدرن قرن بیست و یک... شوخی ندارد که...فقط شکل عوض کرده!
چه عروسی...؟
تلخترین عروسی بود که تا حالا رفته بودم!
۳.
کلیشههای جنسیتی احمقانه...استثمار زن مدرن در قرن بیستویک و ما که همراهی میکنیم با این استثمار...
بعدانوشت: خبر ازدواج دور و بریهام، بینهایت خوشحالم میکنه. حتی اگر آدمهای خیلی دور و خیلی غریبه باشن...تو ذهنم ازدواج یه پیوند خیلی مقدسه که هنوز با دیدن اون همه بدی و پلیدی تو ازدواجها، مقدس بودنش حفظ شده...مبارک باشن ایشالا :)
- ۹۴/۱۱/۲۳
میدونم چه حسیّه یکم سخته از دیدگاههای اجتماعی و دینی اینجوری تو وبلاگ نوشت
اینها نوشتههایی هستند که آدم میخواد خونده بشه امّا نمیخواد کسی به اینکه نویسندهاش کی هست توجّه کنه.
امّا اصلاً دوست ندارم بگم ننویسید خب این نوشتههای شما قشنگه :-"