مشهد
۱.
برای اولین بار اسمم تو یه قرعهکشی دراومد! :)) نه نه!دومین بار! اون بار یه مسابقهای بودش تو یکی از کنگرههای قرآنی که رفته بودیم. سر نماز یه سوالی پرسیده بودن و گفته بودن جواباتونو بنویسین. بچهها به اسم منم نوشته بودن جواب و اسم من دراومد:))))) جایزهش هم یه دفتر پاپکو بود با ۲ تا ماژیک(یه هایلایتر و یه ماژیک سیدی). اولین دفتر کلاسوری من بودش و خیلی دوستش داشتم :ایکس
این بار اما قضیه اردوی مشهد خوابگاه بود که از بین هشتصد تا دختر که ثبتنام کرده بودن قرار بود اسم سیصد نفر اعلام بشه... و در کمال تعجب و خوشحالی اسمم جزءشون بود. اسم مهزاد هم بود :ذووووووووق
اسم چند تا از بچههای خوابگاه که باهاشون دوستتر هستم هم دراومده و خیلی خوشحالم که قراره با هم بریم... دوستیهای جدید شکل میگیره تو سفر...آدمهای بسیار متفاوتی که تا قبل از این حتی فکر نمیکردم که یه روز ممکنه باهاشون دوست بشم...حالا قراره باهاشون برم سفر...اونم چه سفری...مشهد...خیلیییییییییییییی ذوق دارم :)
۲.
این ترم با انگیزهی خیلی بیشتری میرم دانشگاه...درسامو دوست دارم...کلاسامو دوست دارم...استادامو دوست دارم...چیزهای جدید هیجانانگیز یاد میگیرم. دیگه حس نارضایتی و پشیمونی ندارم و خودم رو سرزنش نمیکنم. خوشحالم و راضی... کاش این حس رضایت ادامهدار باشه... ضمن اینکه دیگه رفته رفته دوستهای جدید هم پیدا کردم و خودم هم یاد گرفتم که مدلم رو عوض کنم از حالت دوست بیسد به خود بیسد :دی
۳.
این ترم Chief TA درس نظریه زبانها شدم. بچههایی که این ترم درس رودارن ۹۳یا هستن. یعنی همونهایی که ترم اول سوپروایزر مبانیشون بودم و پدرمو درآوردن:)) حالا دیدن اسمهاشون تو لیست درس و یادآوری آزار و اذیتهاشون و فکر اینکه الان چقدر قطعا عوض شدن و بزرگ شدن واسم یه حس عجیبی داره...
۴.
دیروز رفتیم نشستیم تو دفتر انجمن اسلامی برای جلسهی زنده کردن درنگ! درنگ نشریهی صنفی بود که بسیار دوستش داشتم و باهاش زندگی کردم تو مدت کوتاهی که توش فعالیت داشتم. میخواست گریهم بگیره از یادآوری اینکه یک زمانی با چه کسانی مینشستیم تو این دفتر انجمن و درمورد چه مسائل عمیقی حرف میزدیم...همهی خاطرههای خوب جلسهها اومده بود تو ذهنم و برام سخت بود حرف زدن با این بچههای ۹۱-۹۲ی...نمیدونم از آخرین جلسهمون تو دفتر انجمن چقدر میگذره...
- ۹۴/۱۱/۱۳
درنگ رو زنده نگهش دارییییید!