عقد
جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۰۲ ق.ظ
باورم نمی شد لحظه ای که پدرم خطبه عقد برادرم را خواند، من چشمهام را بسته بودم و داشتم زیر لب دعا می خواندم...و حتی قطرات اشک... لحظه بسیار زیبا و معنوی بود...
ایرادی نمی گیرم که چرا تقریبا هیچ چیز طبق اعتقادات من نبود. هرکس اعتقاد خودش را دارد و طبق همان هم باید زندگی کند. از خداوند بزرگ میخواهم که برای من همه چیز طبق اعتقاد خودم پیش برود.
مبارکشان باشد...
من هنوز ناباورم...
خوشحالم!
خیلی ساده!
خوشحالم :)
یک جور خوشحالی عمیق...
از ته ته ته دلم!
هنوز باورم نمی شود آن که نشسته بود پای سفره عقد برادر من بود! رضای من! عزیز من! :)
از این به بعد باید همسر و همسفرش هم عزیز من باشد! سپیده بانو :)
ایرادی نمی گیرم که چرا تقریبا هیچ چیز طبق اعتقادات من نبود. هرکس اعتقاد خودش را دارد و طبق همان هم باید زندگی کند. از خداوند بزرگ میخواهم که برای من همه چیز طبق اعتقاد خودم پیش برود.
مبارکشان باشد...
من هنوز ناباورم...
خوشحالم!
خیلی ساده!
خوشحالم :)
یک جور خوشحالی عمیق...
از ته ته ته دلم!
هنوز باورم نمی شود آن که نشسته بود پای سفره عقد برادر من بود! رضای من! عزیز من! :)
از این به بعد باید همسر و همسفرش هم عزیز من باشد! سپیده بانو :)
- ۹۲/۰۲/۱۳
سلاممم بر خواهر شوهر محترم.....!
مبارک باشه.....
خیلی خوبه که به تصمیم برادرت احترام میذاری.... انشالله سپیده خانوم هم یک خواهر واقعی میشه برات و به وسیله اون با برادرت هم حتی از قبل صمیمی تر میشی....
پیش داوری ها را بذار برای دیگران. تو خودت را درگیرش نکن.....