خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

هم اتاقی

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۰۶ ق.ظ

هم دلی از هم زبونی بهتره...

هم اتاقیم که در را باز می کند، هر کداممان مشغول کار خودمان هستیم. اما وقتی وارد اتاق می شود، سرمان را که بلند می کنیم تا خسته نباشید بگوییم، هیچ حرفی لازم نیست رد و بدل شود، نگاهش را می خوانیم که اوضاع روبه راه نیست...

یاد حرفهای روز قبل می افتم...جدی نگرفته بودم وقتی مریم گفته بود وقتی بحث "گم گشتگی"، موضوع بعدی نشریه دانشکده را در اتاق مطرح کرده، این هم اتاقیمان گفته که دقیقا در همین حالت "گم گشتگی" به سر می برد... الان در اولین نگاه، یاد همان حرفهای دیروز افتادم...

به خیال خودش ما نفهمیده ایم حالش رو به راه نیست...حالاتش عجیب است...می رود روی تختش و مدت زیادی دراز کشیده بدون هیچ حرفی آهنگ گوش می دهد...بعد که بلند می شود برود تنهایی در محوطه خوابگاه قدم بزند، مریم، نگران، رو به ما 2تا می کند وخودش می داند نیازی به گفتن حرفی نیست... هر3 نگران هم اتاقیمان هستیم...هر3 هم می دانیم دچار همان یاس های فلسفی گاه به گاه شده منتها شدتش خیلی زیاد است! 3تایی مشورت می کنیم و به نتیجه ای نمی رسیم...

برمیگردد توی اتاق... کمی با او حرف می زنیم...از حرفهای معمول روزانه...اولش جواب دادنهاش سرسنگین است...اما بعد از مدت کمی، نرم می شود...نرم و شاد و مهربان...

اما می دانیم این یاس حالا حاللها از بین نخواهد رفت و ما تنها کسانی هستیم که شاید بتوانیم کاری بکنیم...

  • مهسا -

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">