فاینالی!
خب امشب تموم شد مهلت انتخاب رشته. بیشتر دوستام میرن شریف و من باید بمونم تهران با یه سری آدم غریبهتر و البته با امید اینکه اونایی که باهاشون دوستتر هستم straight بشن و بمونن پیشم...
و خب میدونم که نمونن هم چیزی نمیشه. من عادت میکنم :) ولی اگر بمونن همه چیز خوبتر میشه و می گذره و سطح درسی کلاس هم قویتر میشه... (اینقدر به ما گفتن سطح درسی کلاسهای ارشد همهی دانشگاهها پایینه که...)
خیلی دوست دارم دانشگاهمون رو و از موندنم بسیار خوشحالم و مطمئنم توش کلی چیز خوب هست برام. ولی یه جور ترس مبهم هم دارم ته دلم. ترس از اینکه وارد مقطع جدید میشم هرچند به مراتب تغییر کمتریه تا اینکه میرفتم شریف. ولی کلا ترسش همراهمه. اینکه همه چیز عوض میشه. بزرگ میشیم. فضا متفاوت میشه و جدی. و اینکه من دارم خودم رو برای ورود به یه مرحلهی جدید آماده میکنم...
هممم! خوبه کلا همه چی. سعی میکنم خودم رو عوض کنم و از این فاز مزخرف این چند ترم آخر خارج کنم و کمی علاقهمندتر و پیگیرتر باشم برای کارهام...خیلی خسته و فرسوده شدم...خیلی...
کاش یه جوری بشه دوستهای زیادیم بمونن پیشم...دلم واقعا میخواد که اینجوری بشه...
توکل بر خدا...
مطمئنم که از انتخابم پشیمون نمیشم و اگر یه روزهای سختی رسید که پشیمون شدم، به خودم یادآوری میکنم تمام این روزها و حرفهای این روزهارو و به خودم اطمینان میدم که «ان مع العسر یسرا» :)
پ.ن: اون دو قطره اشک امروز سر کلاس شیوه از فکر جدا شدن از شبنم میارزید به کل این اتفاقات... فکرشم نمیکردم که یه روز تو دانشگاه دوستی پیدا کنم که از فکر جدا شدن ازش اشک بریزم...
پ.ن۲: پیرو این پست که درمورد زمین چمن مصنوعی دانشگاه نوشتم و عصبانیت ما دخترها، امروز یکی از برقیها یه لیست گنده داد دستم که امضاش کنم برای درخواست حصار کشیدن دور زمین چمن تا برای دخترها هم قابل استفاده بشه بدون منع حراستی! خوشم اومد از حرکت بچهها :)
- ۹۴/۰۳/۰۴