معلم
بعضی از معلمها را نمیشود از یاد برد! معلمهایی که وقتی سر کلاسشان بودی، سرشار میشدی از انرژی! معلمهایی که برای بودن سر کلاسشان لحظهشماری میکردی. معلمهایی که بعد از سالها صدایشان هنوز توی گوشت هست. حرفهایشان!حتی خاطره تعریفکردنهایشان!!
جمعه، با sms هدی شوکه شدم! نوشته بود معلم ادبیات اول دبیرستانمان بیمار هستند. قرار گذاشتیم برای امروز که برویم عیادتشان.
امروز خانه ی بهترین معلم ادبیاتم، کلی از بهترین بچه های مدرسه را دیدم. متاهلها مشغول حرفهای خالهزنکی بودند (مادرشوهر-خواهرشوهر-جاری و ... :دی ) و ما مجردهاسوت میزدیم :))
معلم عزیزمان (خانم خیامباشی) دچار بیماری هپاتیت سی شده بودند و ۴ماه خیلی خیلی بدی را پشت سرگذاشته بودند و حالا شکر خدا دوران اصلی بیماری را پشت سر گذاشته بودند...
مثل همیشه شاد و پرانرژی بودند و اصلا انگار نه انگار که بیمار بودند و ما برای عیادت رفته بودیم...
سرشار شدیم از انرژی و بعد از دیدن بهترینهای مدرسه که اغلب حالا ارشدشان هم تمام شده بود برگشتیم سراغ روزمرگیهامان!
- ۹۳/۰۵/۲۰
انشالله بهتر بشن