به مناسبت ولی بیربط به عید فطر!
دراز میکشم توی سالن زیر نور صبح که بعد از ۱ ماه دیدهامش، درست
همانجایی که دیشب دراز کشیده بودم و از سردرد به خودم میپیچیدم و تمام
صداهای توی هال، با صدای بلند تلوزیون در هم میآمیخت و بعد قاطی میشد با
صدای به هم خوردن در کابینت و هم زدن قهوهی سیاه سیاه توی استکان از
آشپزخانه. قهوهای که خواهرم نومیدانه از آرام گرفتن درد من برای من آماده
میکرد. همشهری داستان میگیرم دستم و شروع میکنم به خواندن و سرشار شدن.
درست زیر همان لوستری که دیشب در هر لحظه صدبار فکر میکردم دارد میافتد
روی سر من که ضعیف و بیدفاع روی زمین از درد به خودم میپیچیدم.
میرسم به متن یک تجربهی این شماره. تجربهی تماشای دستهجمعی فوتبال. متن پسر خوابگاهی را میخوانم از خوابگاه و تماشای فوتبال ایران نیجریه. توصیفاتش عالیست! با خودم فکر میکنم که چرا من دیگر نمینویسم؟ از این لحظههای ناب خوابگاهیم؟ آن تجربهی عالی تماشای والیبال ایران برزیل؟ و خیلی تجربههایِ بهترینِ دیگر؟
ترسناک است برایم تصور این که امسال سال آخر است. سال آخر خوابگاهی بودن
من. نمیدانم سالهای بعدش کجا خواهم بود. ولی این را میدانم که هیچی
دوران لیسانس آدم نمیشود!
+عید فطر مبارک :) شیرینی همین یک روز عید میارزد به همهی سختیهای آن یک ماه روزهداری... کاش تا همیشه این اعتقاد با من بماند... شیرینترین و دلچسبترین غذای دنیا، صبحانهی عید فطر است... :)
- ۹۳/۰۵/۰۷
عیدت مبارک.........
با حورا کاملا موافقم
گرچه بقیه دوران تحصیل هم شیرینی خاص خودش را داره ولی لیسانس یه چیز دیگست.....