مرگ
سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۸ ق.ظ
تلویزیون روشنه.
یورونیوز.
پخش مستقیم از غزه! هر چند لحظه یه بمبی فرود میآد!
من این ور دارم زبان میخونم بیهدف(مثلا به اسم کنکور! ولی واقعا فقط واسه اینکه یه کاری کرده باشم!). مامان کارهای خیاطی افراد خونواده رو انجام میدن! بابا سر مطالعهشونن. داداش کوچیکم با کامپیوتر بازی میکنه. خواهرم طبق معمول تلفنی با همسرش حرف میزنه!
تلویزیون هنوز داره پخش مستقیم از غزه بمبارون نشون میده! تو همون مدت زمانی که من ۲۰ کلمهی زبان حفظ میکنم، چند نفر دیگه زنده نیستن؟ چند نفر دیگه نفس نمیکشن؟ چند تا بچه یتیم شدن؟ چند تا مادر داغدار شدن؟ چند تا زن بیوه شدن؟ چند تا مرد عشقشون رو از دست دادن؟
کتاب زبانو میگیرم جلوی چشمم که تلویزیونو نبینم. که فکر نکنم. که ذهنمو درگیر نکنم! اشکام ولی امان نمیدن. چشمام از خودم دلرحمترن...
میدونین؟ باورم نمیشه یه گوشه از جهان اسرائیل و حماس دست به دست هم دادن تا مردم مظلوم فلسطینو از روی زمین محو کنن!
باورم نمیشه یه جا همین بغل گوشمون یه سری مردم دارن تو عراق کشته میشن! به چه جرمی؟ کی میدونه؟
یه جا اونورتر تو سوریه دارن مردم شیمیایی میشن و جیک کسی درنمیاد.
یه هواپیمای مالزی، مردمو از هلند می برده سنگاپور. نزدیک اوکراین بیشتر از ۲۰۰ نفر، در حالی که بودن، یهو دیگه نیستن! روسیه میگه میخواستن اوکراینیها شلوغ نکنن! ۲۰۰ نفر چه گناهی کرده بودن؟ کی اهمیت میده؟
حکما اشک بچههای برزیلی وقتی تیم ملیشون تو جامجهانی شکست خورد باارزشتر بود از خون بچههای فلسطینی که یکی پس از دیگری تو یه جنگ نابرابر و تو وطن خودشون کشته شدن...
باورم نمیشه دارن آدمها یکی پس از دیگری میمیرن و ما باید بشینیم و نگاه کنیم و هیــــــــــــچ کاری از دستمون برنیاد!
این روزها از رفتن تو فیسبوک هم میترسم! انگار رقابته بین آدمها بین اینکه کی عکسهای هولناکتر و ناراحتکنندهتر از مردم مظلوم و کشته شده پخش میکنه!! میدونین؟ احساس میکنم اینقدر مجازی شدیم که دیگه ناراحتیها و دلسوزیها و دلرحمیهامونم مجازی شدن! صفحهی فیسبوک رو باز میکنیم. یه مشت عکس یکی نارحتکنندهتر از دیگری رو لایک(!!) میکنیم(بدون اینکه فکر کنیم لایک کردن چه مفهومی داره!). فوقش shareشون میکنیم! فوقش دو تا جملهی ناراحتکننده مینویسیم. دیگه خیلی که مهربون باشیم دو تا قطره هم اشک می ریزیم. صفحهی فیسبوک رو میبندیم. میریم پی کار و زندگیمون!شب هم راحت راحت سرمون رو میذاریم زمین و میخوابیم. هیچ هم فکر اون عکسهایی که shareو like کرده بودیم خوابمون رو آشفته نمیکنند. آخه اونا مال دنیای مجازی بودند!
وای که چقدر نمیدونم این وسط چی کار باید کرد؟ نمیدونم! نمیفهمم! و ناامیدم! ناامیدم از دنیای این روزها. دنیایی که حال خوبی نداره این روزها. دنیای این روزها از یادم برده چیزهایی رو که تو تهران و محلهی دروازه غار دیدم! از یادم برده مردم بینوای کشور خودم رو که کسی نمیبینه مرگ تدریجیشون رو! بچههایی که معتاد به دنیا میان و در کمتر از یک سالگی اوردوز رو تجربه میکنن! بچههایی که پدرهای معتادشون سیگارشون رو روی بدن این بچهها خاموش کردن. یادم میره زنهایی رو که واسه زنده نگه داشتن بچههاشون تنفروشی میکنن. یادم میره اینارو. آخه من جام راحته. لابد من بهتر از اون بچهها بودم که تو یه خانوادهی تحصیلکرده به دنیا اومدم و بچهی یه پدر و مادر معتاد نبودم. لابد...
سخته این روزها! اینکه ندونی چه کاری درسته و چه کاری باید بکنی؟ اینکه ندونی چه به سر دنیا اومده! اینکه بمونی سر این که دغدغههات چین وقتی یه سری آدم فقط میخوان زنده بمونن! همین!!
حالم امشب اصلا خوب نیست. به خدا شعار نمیخوام بدم. فقط داره حالم از خودم و دنیا و این شرایط به هم میخوره!
![](//bayanbox.ir/id/3895366231830365583?view)
(تصویر از سایت فرهنگ نیوز)
(یه روزی هم میتونه ایران جای غزه باشه. میتونیم ما جای اون مردم باشیم. یادمون باشه! اون روز هم هیچ فرقی با امروز نداره. دنیا هیچ کاری برامون نمیکنه یا نمیتونه بکنه. میتونه وایسه و نظاره کنه فقط...یادمون باشه)
((چند سال قبل حکومت ایران کاری کرد که بگیم نه غزه، نه لبنان... حکومت ایران ما رو متنفر کرد از همنوعانمون... شدیم طلبکارشون. اما کاش این روزها رو قاطی اون روزها نکنیم...کاش حماس رو با مردم بیگناه و مظلوم فلسطین یکی ندونیم...کاش...))
یورونیوز.
پخش مستقیم از غزه! هر چند لحظه یه بمبی فرود میآد!
من این ور دارم زبان میخونم بیهدف(مثلا به اسم کنکور! ولی واقعا فقط واسه اینکه یه کاری کرده باشم!). مامان کارهای خیاطی افراد خونواده رو انجام میدن! بابا سر مطالعهشونن. داداش کوچیکم با کامپیوتر بازی میکنه. خواهرم طبق معمول تلفنی با همسرش حرف میزنه!
تلویزیون هنوز داره پخش مستقیم از غزه بمبارون نشون میده! تو همون مدت زمانی که من ۲۰ کلمهی زبان حفظ میکنم، چند نفر دیگه زنده نیستن؟ چند نفر دیگه نفس نمیکشن؟ چند تا بچه یتیم شدن؟ چند تا مادر داغدار شدن؟ چند تا زن بیوه شدن؟ چند تا مرد عشقشون رو از دست دادن؟
کتاب زبانو میگیرم جلوی چشمم که تلویزیونو نبینم. که فکر نکنم. که ذهنمو درگیر نکنم! اشکام ولی امان نمیدن. چشمام از خودم دلرحمترن...
میدونین؟ باورم نمیشه یه گوشه از جهان اسرائیل و حماس دست به دست هم دادن تا مردم مظلوم فلسطینو از روی زمین محو کنن!
باورم نمیشه یه جا همین بغل گوشمون یه سری مردم دارن تو عراق کشته میشن! به چه جرمی؟ کی میدونه؟
یه جا اونورتر تو سوریه دارن مردم شیمیایی میشن و جیک کسی درنمیاد.
یه هواپیمای مالزی، مردمو از هلند می برده سنگاپور. نزدیک اوکراین بیشتر از ۲۰۰ نفر، در حالی که بودن، یهو دیگه نیستن! روسیه میگه میخواستن اوکراینیها شلوغ نکنن! ۲۰۰ نفر چه گناهی کرده بودن؟ کی اهمیت میده؟
حکما اشک بچههای برزیلی وقتی تیم ملیشون تو جامجهانی شکست خورد باارزشتر بود از خون بچههای فلسطینی که یکی پس از دیگری تو یه جنگ نابرابر و تو وطن خودشون کشته شدن...
باورم نمیشه دارن آدمها یکی پس از دیگری میمیرن و ما باید بشینیم و نگاه کنیم و هیــــــــــــچ کاری از دستمون برنیاد!
این روزها از رفتن تو فیسبوک هم میترسم! انگار رقابته بین آدمها بین اینکه کی عکسهای هولناکتر و ناراحتکنندهتر از مردم مظلوم و کشته شده پخش میکنه!! میدونین؟ احساس میکنم اینقدر مجازی شدیم که دیگه ناراحتیها و دلسوزیها و دلرحمیهامونم مجازی شدن! صفحهی فیسبوک رو باز میکنیم. یه مشت عکس یکی نارحتکنندهتر از دیگری رو لایک(!!) میکنیم(بدون اینکه فکر کنیم لایک کردن چه مفهومی داره!). فوقش shareشون میکنیم! فوقش دو تا جملهی ناراحتکننده مینویسیم. دیگه خیلی که مهربون باشیم دو تا قطره هم اشک می ریزیم. صفحهی فیسبوک رو میبندیم. میریم پی کار و زندگیمون!شب هم راحت راحت سرمون رو میذاریم زمین و میخوابیم. هیچ هم فکر اون عکسهایی که shareو like کرده بودیم خوابمون رو آشفته نمیکنند. آخه اونا مال دنیای مجازی بودند!
وای که چقدر نمیدونم این وسط چی کار باید کرد؟ نمیدونم! نمیفهمم! و ناامیدم! ناامیدم از دنیای این روزها. دنیایی که حال خوبی نداره این روزها. دنیای این روزها از یادم برده چیزهایی رو که تو تهران و محلهی دروازه غار دیدم! از یادم برده مردم بینوای کشور خودم رو که کسی نمیبینه مرگ تدریجیشون رو! بچههایی که معتاد به دنیا میان و در کمتر از یک سالگی اوردوز رو تجربه میکنن! بچههایی که پدرهای معتادشون سیگارشون رو روی بدن این بچهها خاموش کردن. یادم میره زنهایی رو که واسه زنده نگه داشتن بچههاشون تنفروشی میکنن. یادم میره اینارو. آخه من جام راحته. لابد من بهتر از اون بچهها بودم که تو یه خانوادهی تحصیلکرده به دنیا اومدم و بچهی یه پدر و مادر معتاد نبودم. لابد...
سخته این روزها! اینکه ندونی چه کاری درسته و چه کاری باید بکنی؟ اینکه ندونی چه به سر دنیا اومده! اینکه بمونی سر این که دغدغههات چین وقتی یه سری آدم فقط میخوان زنده بمونن! همین!!
حالم امشب اصلا خوب نیست. به خدا شعار نمیخوام بدم. فقط داره حالم از خودم و دنیا و این شرایط به هم میخوره!
(تصویر از سایت فرهنگ نیوز)
(یه روزی هم میتونه ایران جای غزه باشه. میتونیم ما جای اون مردم باشیم. یادمون باشه! اون روز هم هیچ فرقی با امروز نداره. دنیا هیچ کاری برامون نمیکنه یا نمیتونه بکنه. میتونه وایسه و نظاره کنه فقط...یادمون باشه)
((چند سال قبل حکومت ایران کاری کرد که بگیم نه غزه، نه لبنان... حکومت ایران ما رو متنفر کرد از همنوعانمون... شدیم طلبکارشون. اما کاش این روزها رو قاطی اون روزها نکنیم...کاش حماس رو با مردم بیگناه و مظلوم فلسطین یکی ندونیم...کاش...))
- ۹۳/۰۴/۳۱