خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

ای نامه که می‌روی به سویش... :دی

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ب.ظ

بابام تعریف می‌کنن که وقتی دانشجو شدن (سال ۵۱- دانشگاه مازندران(بابلسر))، یه خونه‌ای بوده که با چند نفر دیگه توش زندگی می‌کردن. که اون چند نفر دیگه اهل شراب و این چیزها هم بودند. بابای منم بچه‌ی یه مجتهد. از یه خانواده‌ی سنتی. تازه ۱۷ سالشون هم بوده...(۱ سال زود رفتن دانشگاه). خیلی سختی کشیدن. بعد می‌گن آب نداشتن و اینا!‌خیلی سخت بوده!‌ آب رو از یه چاهی می‌کشیدن با صافی کرم‌هاشو جدا می‌کردن و بعد می‌جوشوندن آب رو و استفاده می‌کردن...یا مثلا پولشون فقط به خریدن تخم‌مرغ می‌رسیده دیگه نمی‌تونستن گوجه بخرن. واسه همین املت یه غذای اعیونی واسشون حساب می‌شده و غذای معمولشون نیمرو بوده یا نون و خرما. بعد حالا اینا هیچی.
می‌گن که نامه می‌نوشتن واسه مامانشون تو اصفهان و می‌گفتن من خوبم و همه چیز اینجا خوبه و این‌ها. چند بار مامان بزرگم خواستن برن پیششون، بابام هی تو نامه می‌نوشتن که نه الان هوای اینجا براتون مناسب نیست. نه الان زیادی شرجیه! نه الان سرده! نه الان جاده خطرناکه!‌خلاصه به هر بهانه‌ای نمی‌ذاشتن که مامانشون برن و ببینن شرایط زندگی پدرم رو... (مقایسه می‌کنم با خودم که تا تو خوابگاه آب قطع می‌شه، برق می‌ره، خسته می‌شم، درسام سخت می‌شن، یا هر اتفاقی می‌افته زنگ می‌زنم خونه شروع می‌کنم به غر زدن! (البته الان نه! ولی سال اول اینجوری بودم!! ) )
بعد برای مامانشون نامه می‌نوشتن و طرز تهیه‌ی غذاهای ساده رو می‌پرسیدن و مامان‌بزرگم براشون روش پخت غذاها رو می‌نوشتن و پست می‌کردن. بعد حالا شما تصور کنید که ۴۲ سال پیش چقدر طول می‌کشیده نامه از بابلسر برسه به اصفهان و جوابش برگرده...
بعد کلا به نظرم خیلی جذابه که آدم واسه کسانی که نمی‌تونه ببینتشون، نامه بنویسه! خیلی جذاب‌تر از زنگ زدن و skype و این‌هاست...
الان من و هم‌اتاقیم تقریبا همچین تجربه‌ای داریم :)) تابستون‌ها که هرکدوم می‌ریم خونه، هر دو- سه هفته یکبار به هم ایمیل می‌زنیم و تو مایه‌های «ملالی نیست جز دوری شما» برای هم می‌نویسیم :)))) توضیح می‌دیم کجاها رفتیم. چی‌کارها کردیم. حتی چی‌ها خوردیم!!‌(قدر خوردنی رو بچه‌های خوابگاهی بهتر می‌دونن!!! حتی این‌دفعه هم‌اتاقیم برام دستور پخت یه کیک خیلی خوشمزه‌ای رو هم که درست می‌کنن با خواهر دوفلوش واسم فرستاده (:* به مه‌زاد) )و بعد منتظر می‌مونیم تا چند روز بعد نفر مقابل به ایمیلمون جواب بده. بعد واسه اینکه به زبون خارجی‌ها(!)، بیشتر make sense بکنه، جواب دادن ایمیل رو سه چهار روز طول می‌دیم تا طرف فکر کنه الان نامه رو کبوتر قاصد از راه‌های پرپیچ و خم و طولانی اصفهان تبریز به دست طرف رسونده :))
ولی خداییش خیلی حال می‌ده!‌ امتحان کنین شما هم از این ایمیل‌نگاری‌ها رو :دی :))
(مامانم و دخترعموشون هم که با هم فقط ۱۶ روز فاصله‌ی سنی دارند و در دوران کودکی تا جوانی هم‌بازی و همدم هم بودند و الان سی ساله هم رو ندیدن چون اوشون سوئدن و مامان من ایران هم همچین دنیایی دارن!! مامانم می‌آن دیکته می‌کنن نامه در حد همون ملالی نیست و این‌ها بنویسم برای دخترعموشون...دو سه هفته بعد هم جواب اوشون رو برای مامانم می‌خونم و بالعکس  :دی )

  • مهسا -

نظرات  (۴)

نامه هم نامه های قدیم..... پاراگراف آخر جالب بود!

من معمولا مسائل زندگی ام را برای مادرم تعریف نمیکنم...

پاسخ:
:)
خیلی کار خوبیه این... به خصوص وقتی مادر آدم ازش دور باشه...
منم یه تجربه‌ی نامه‌نگاری واقعی داشتم. با کاغذ و پاکت واقعی و صندوق پست واقعی و تمبر زدن واقعی و صبر کردن هر روز و شب برای رسیدن یک جواب واقعی...
پاسخ:
چه هیجـــــــــان‌انگیز!! :)

من هم اصلا موافق این نیستم که ناراحتی ها و کمبودهامو به خانواده ام که ازم دور هستند منتقل کنم. حالا باز اگه پیشم بودند یه چیزی!

اصلا از دیدن کلی آدمها که اتفاقا از من هم بزرگتر هستند و زنگ میزنن به مامانشون ناله و شکایت از اینکه مثلا فشار همسرم بعضی روزها میفته و من اینجا دلم برای شما خیلی تنگ شده و بچم تب کرده و بدغذا شده و.... بعد مامانه هم میشینه این طرف کلی ناراحتی و غصه که بچه 40 ساله ام! دست تنهاست و....بمیرم براش.... و .... اعصابم بهم میریزه هاااا!!!!

پاسخ:
اوهوم... واقعا حرص آدمو درمیارن این آدمها!!
یکی از فانتزای من هم همین نامه نگاری ـه! :D بچه بودم همش میخواستم برای یکی نامه بنویسم! :D اما نمیدونستم کی! :-? :D این نامه نگاری اصلا خیلی فانتزی ـه، :-رویاپردازی 

+ یه موضوعی! این پستت رو خوندم، بعدش وبلاگ کنکورتو که همزمان با این وبلاگت باز کرده بودم رو نگاه کردم، راه راه سفید مشکی(کمرنگ) میدیدم وبلاگ کنکورتو! :|:D :))
پاسخ:
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">