ای نامه که میروی به سویش... :دی
بابام تعریف میکنن که وقتی دانشجو شدن (سال ۵۱- دانشگاه مازندران(بابلسر))، یه خونهای بوده که با چند نفر دیگه توش زندگی میکردن. که اون چند نفر دیگه اهل شراب و این چیزها هم بودند. بابای منم بچهی یه مجتهد. از یه خانوادهی سنتی. تازه ۱۷ سالشون هم بوده...(۱ سال زود رفتن دانشگاه). خیلی سختی کشیدن. بعد میگن آب نداشتن و اینا!خیلی سخت بوده! آب رو از یه چاهی میکشیدن با صافی کرمهاشو جدا میکردن و بعد میجوشوندن آب رو و استفاده میکردن...یا مثلا پولشون فقط به خریدن تخممرغ میرسیده دیگه نمیتونستن گوجه بخرن. واسه همین املت یه غذای اعیونی واسشون حساب میشده و غذای معمولشون نیمرو بوده یا نون و خرما. بعد حالا اینا هیچی.
میگن که نامه مینوشتن واسه مامانشون تو اصفهان و میگفتن من خوبم و همه چیز اینجا خوبه و اینها. چند بار مامان بزرگم خواستن برن پیششون، بابام هی تو نامه مینوشتن که نه الان هوای اینجا براتون مناسب نیست. نه الان زیادی شرجیه! نه الان سرده! نه الان جاده خطرناکه!خلاصه به هر بهانهای نمیذاشتن که مامانشون برن و ببینن شرایط زندگی پدرم رو... (مقایسه میکنم با خودم که تا تو خوابگاه آب قطع میشه، برق میره، خسته میشم، درسام سخت میشن، یا هر اتفاقی میافته زنگ میزنم خونه شروع میکنم به غر زدن! (البته الان نه! ولی سال اول اینجوری بودم!! ) )
بعد برای مامانشون نامه مینوشتن و طرز تهیهی غذاهای ساده رو میپرسیدن و مامانبزرگم براشون روش پخت غذاها رو مینوشتن و پست میکردن. بعد حالا شما تصور کنید که ۴۲ سال پیش چقدر طول میکشیده نامه از بابلسر برسه به اصفهان و جوابش برگرده...
بعد کلا به نظرم خیلی جذابه که آدم واسه کسانی که نمیتونه ببینتشون، نامه بنویسه! خیلی جذابتر از زنگ زدن و skype و اینهاست...
الان من و هماتاقیم تقریبا همچین تجربهای داریم :)) تابستونها که هرکدوم میریم خونه، هر دو- سه هفته یکبار به هم ایمیل میزنیم و تو مایههای «ملالی نیست جز دوری شما» برای هم مینویسیم :)))) توضیح میدیم کجاها رفتیم. چیکارها کردیم. حتی چیها خوردیم!!(قدر خوردنی رو بچههای خوابگاهی بهتر میدونن!!! حتی ایندفعه هماتاقیم برام دستور پخت یه کیک خیلی خوشمزهای رو هم که درست میکنن با خواهر دوفلوش واسم فرستاده (:* به مهزاد) )و بعد منتظر میمونیم تا چند روز بعد نفر مقابل به ایمیلمون جواب بده. بعد واسه اینکه به زبون خارجیها(!)، بیشتر make sense بکنه، جواب دادن ایمیل رو سه چهار روز طول میدیم تا طرف فکر کنه الان نامه رو کبوتر قاصد از راههای پرپیچ و خم و طولانی اصفهان تبریز به دست طرف رسونده :))
ولی خداییش خیلی حال میده! امتحان کنین شما هم از این ایمیلنگاریها رو :دی :))
(مامانم و دخترعموشون هم که با هم فقط ۱۶ روز فاصلهی سنی دارند و در دوران کودکی تا جوانی همبازی و همدم هم بودند و الان سی ساله هم رو ندیدن چون اوشون سوئدن و مامان من ایران هم همچین دنیایی دارن!! مامانم میآن دیکته میکنن نامه در حد همون ملالی نیست و اینها بنویسم برای دخترعموشون...دو سه هفته بعد هم جواب اوشون رو برای مامانم میخونم و بالعکس :دی )
- ۹۳/۰۴/۱۱
نامه هم نامه های قدیم..... پاراگراف آخر جالب بود!
من معمولا مسائل زندگی ام را برای مادرم تعریف نمیکنم...