آدم خوب!
نمیدونم...نمیدونم چی باید بگم!
فقط می تونم بگم خدا درست به موقع و بهجا بهم تلنگر زد...
چقدر این چند روز ناشکری کرده بودم؟!
صبح دم خوابگاه وایساده بودم. ساعت 10 پارک ساعی قرار داشتیم با بچهها. شکرخدا خوابگاه ما هم که کلا نقطه کور حساب میشه روزهای جمعه! حدود 3 ربع ایستادم و نه تاکسی بود و نه اتوبوس. ناچار همراه یه نفر دیگه از بچهها سوار سخصی شدیم. زیر پل گیشا پیاده شدم. به فاصله 2-3 دقیقه فهمیدم گوشیم جامونده تو ماشین :(
همون وسط زدم زیر گریه!!بعد رفتم از 2تا آقای راننده تاکسی خواستم گوشیشونو بدن بهم تا به گوشیم زنگ بزنم. بعد اونها هی می گفتن وای چقدر میگن سوار شخصی نشین و نمیدونم گوشیتو دیگه فراموش کن و اینا! بعد لجم گرفته بود چون واقعا من هیچموقع سوار شخصی نمیشدم ولی روزهای جمعه و خوابگاه ما...
خلاصه اینکه به نتیجه نرسیدم. ولی گوشیم زنگ میزد و اینجوری نبود که خاموش کرده باشه طرف!
خودمو رسوندم پارک ساعی با حال خراب و هی با گوشی پگاه زنگ زدم به گوشیم.تا اینکه آقاهه جواب داد! گفت ببخشید بلد نبودم جواب بدم و آوردم خونه خانومم جواب داد :)) بعد گفت نگران نباش و نترس من خودم دانشجوری دندونپزشکی تهرانم دانشکده مونم نزدیک خوابگاهتونه میارم تحویل می دم به نگهبانی خوابگاه!!! اصلا دهنم باز مونده بود!! بعد هم شماره خودشو داد که بتونم پیداش کنم.
نفس راحت و آرامش...
اومدم خوابگاه پرسیدم گفتن کسی چیزی نیاورده!
با گوشی مهزاد زنگ زدم آقاهه معذرت خواهی کرد گفت نیم ساعت دیگه میام. فاطمه هم کلوچه های اراک رو واسم بسته کرد داد به آقاهه بدم همینطوری. بعد رفتم دم در آقاهه اومد گوشیمو داد کلی هم معذرت خواهی کرد و گفت سمینار بوده دانشکده دندون و طول کشیده و اینا!
اینقدر خجالت کشیدم...
و واقعا شکر...
اصلا هنوز تو شوک اینم که تو تهران همچین اتفاقی افتاده و آقاهه دانشجو دراومده و ...
نمیدونم چی باید بگم هنوز...
فقط خداروشکر می کنم که هنوز انسانیت زنده ست...
- ۹۲/۰۷/۰۵
خیلی دوست دارم بیام ولی وقت نمیکنم. سعی میکنم برنامه ام رو جور کنم که بیام. از بین روزهای شنبه و 1و3و4 شنبه کدوم روزها حوالی ساعت 13-16 کار خاصی نداری؟
هر وقت خواستم بیام بهت خبر میدم :)