یک روز متفاوت
يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۳۵ ب.ظ
چقدر حس متفاوتی دارد اینکه یک روز با صدای مامان بیدار شوی و بروی دانشگاه! سر میز صبحانه همه چیز آماده باشد و با نگاه مادرت صبحانه بخوری و در میان شوخیها و خندههای برادرهایت...
خیلی حس متفاوتی بود...
اینکه وقت از خواب پریدنهایم مادرم بود که آرامم کند...
حیف که فقط یک روز بود ولی...
xخوبیم، شکر!
- ۹۲/۰۶/۳۱
الان وقتت بیشتر در اختیار خودته و میتونی بیشتر بری خونه بعدها اگه اصفهان نباشی که دیگه این تابستونها را هم نداری تازه اگه ایران باشی اینه اوضاع نباشی که....!!!
پس شکر خداکن و در فرصتهایی که داری بیشتر برو خونه....