خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۴
آبان
نشستم وسط آزمایشگاه با بغض تو گلو و چشمای خیس. چنان خسته‌م از دانشگاه و استادام و کارم که اگر ترم ۵ نبودم هر آن ممکن بود برم انصراف بدم.
من اگر از تا چند ماه دیگه بلایی سر خودم آوردم بدونید که ربطی به نهنگ آبی نداشته. از دست استادام بوده.
چنان خسته و کلافه‌م که دلم می‌خواد از خواب بپرم و ببینم که کل این ۲سال و خرده‌ای ارشدم کابوسی بیش نبوده و الان هنوز همون ۲۲ ساله‌ی پرشور ماجراجوئم.
میشه نصیحتم نکنین؟ میدونم می‌گذره این روزا. خب؟ اینارو نوشتم که یه روزی در آینده بیام بخونم و ببینم که گذروندم این روزای بیهوده‌ی پر از کلافگی و به بن‌بست‌رسیدگی رو... همین.
۰۵
آبان


چه حرف قشنگی زد سارا بهم!

«بهترین وقت برای اینکه آدم خودش رو به خودش ثابت کنه، وقتاییه که زمین می‌خوره. اینکه بعد از زمین خوردن بتونه دوباره پاشه و وایسه سر پاش، باعث میشه همیشه با فکر کردن بهش نسبت به خودش حس خوبی پیدا کنه و به خودش افتخار کنه.»

چاره چیه؟ نمی‌تونم بشینم رو زمین گریه کنم که. باید پاشم و دنبال راه حل بگردم.