احساس میکنم از بالای یه ساختمان ۱۰۰۰ طبقه(!!) پرتم کردن پایین و هی دارم سقوط میکنم...
احساس میکنم از بالای یه ساختمان ۱۰۰۰ طبقه(!!) پرتم کردن پایین و هی دارم سقوط میکنم...
درس میخونم این روزها! نتیجهی کنکورهای آزمایشیم نشون میده که خیلی دورم از هدفم. ولی همهی تلاشمو میکنم برای اینکه حرکت کنم به سمت هدفم. انگار که مثلا یه مسئلهی بهینهسازی بهم دادن که حلش کنم! «فاصلهی خود را از هدف مینیمم کنید!» (تاثیرات کلاس تحقیق در عملیات! :دی )
این هم یک تعدادی عکس یادگاری از این روزها :)
این هم از هنرمایی بنده در کتابخونه!! لیوان چای سیاه و سفید بود...شبیه دفتر رنگآمیزی کودکان که فقط نقاشی داره بدون رنگ... دیگه چه میشه کرد دیگه...نشد که جلوی خودمو بگیرم... :دی
میدونین کی دردم اومد من؟
وقتی پسر همکلاسیم که اتفاقا خیلی هم فرد محترمی هست، موقع رد شدن از کنارم تو دانشگاه، به خیال خودش از روی شوخی، ادای اسید پاشیدن روی صورتم درآورد.(هرچند که ایشون بعدا عذرخواهی کردن و خودشون متوجه اشتباهشون شدن...) دردم اومد. از اینکه این واقعهی وحشتناک راه پیدا کرده وسط شوخیهامون. دردم اومد از اینکه پسرها به نظرشون چیز خندهداری وجود داره در اسید پاشیدن روی صورت دخترا...
دردم اومد از اینکه دوستم به یکی دیگه از دوستامون به شوخی گفت: «اگر اپلای کنی رو صورتت اسید میپاشم» و هردوشون خندیدن.
بعد میدونین کی بیشتر دردم اومد؟!
وقتی یه پیام وایبری پخش شد بین بچهها که شنبه در اعتراض به عدم اطلاعرسانی درست و عدم پیگیری قضایی درست ماجرای اسیدپاشی اصفهان، کلاسها رو تعطیل کنیم و تحصن کنیم به حمایت از دختران اصفهان، نه اصلا! دختران ایران، نه اصلا! دختران دنیا، نه! کل بشریت و انسانیت...
عکسالعمل بچههای ما چی بود؟
- آخ جون تعطیلی! ;D
- این شامل حال ما هم میشه؟! یعنی نریم دانشگاه؟!
- بابا من شنبه کوئیز دارم. چه جوری نرم؟!
- برو بابا... اینا برای خود اصفهانه... به ما چه ربطی داره؟ من که میرم شنبه دانشگاه...هرکس هم نخواست نیاد.
- نه. این چیزها شامل حال ما که حتی جمعهها هم دانشگاهیم نمیشه که. ما کلا تحت هیچ شرایطی تعطیل نمیشیم.
- الان مثلا ما شنبه نریم دانشگاه، کوئیزمون صفر بشه، غیبت بخوریم، دردی از اون دخترا دوا میشه؟! نه! پس میریم دانشگاه!
- :)) فکر کن ما نریم دانشگاه =))
.
.
.
اینا عینا عکسالعمل دخترهای ما بود به این ماجرا...
و خب به نظرم قسمت انسانی آدم از همه بیشتر وقتی درد میآد که میبینه پسربچهها، یه شیشه آب معدنی میگیرن دستشون و میشینن ترک موتور و رو سر دخترهای مردم آب خالی میکنن که بترسوننشون و بعد قاه قاه میخندن!
میدونین؟ تا حالا فکر میکردم فقط دولت و حکومت و ... بده! فکر میکردم همه چیز تقصیر اوناست! اصلا همهی مشکلاتو گردن اونا میانداختم.
الان فهمیدم که دردناکتر از همهی اینا، مشکل از مردممونه... مردم که میگم خودمو هم شامل میشه ها. منم شاید اگر اصفهانی نبودم، الان همین بود واکنشهام. کی میدونه؟
ولی اون پسرا... اونا چی؟!
اینا میشه شوخی و خنده و بازی پسر بچههای ما؟! بعد ۱۰ سال دیگه دقیقا کشور میخواد در چه حالی زندگی کنه؟! نه جدا؟!
پیش خودم فکر میکنم: «کاش وطن جایی برای ماندن بود...»
و بعد از یه کم فکر کردن با خودم میگم: «اگر ما میموندیم و پسرهامون رو که پسرهای نسل بعد رو میسازن طوری تربیت میکردیم که جای به شوخی گرفتن این چیزها، وایسن پشت خواهرهاشون و محکم کنارشون باشن و بشن تکیهگاهشون و زور و قدرتشونو جای توسری زدن به دخترها، در راه حمایت ازشون به کار ببرن، وطن جایی برای ماندن میشد.»
و خودم هم نمیدونم چی درسته... نمیدونم...
فقط میدونم کشور ما خیلی درد داره... دردش هم از مردمشه... خیلی بیشتر از حکومت...
وقتی خواهر محجبهی منو(دخترهای بیحجاب سرزمینم که دیگه هیچی... که هرروز با ترس این گشتیهای از خدا بیخبر از خونه میرن بیرون) وسط هفت تیر گشت ارشاد میگیره به این جرم که «خیلی تو چشمی» و در برابر جیغهاش مردم وایمیسن و فقط نگاه میکنن و فیلم میگیرن از مرتیکهی گشت ارشاد که داره تهدیدش میکنه و با زور سوار ماشینش میکنه، و بعد خیلی لطف کنن سری به نشانهی تاسف تکون میدن و نچ نچ میکنن زیر لب، این یعنی چی؟ یعنی پذیرفتیم که به دخترا باید زور گفت. باید دخترا رو زد. باید دخترا رو حبس کرد.
دو روز دیگه همین مردمی که امروز در برابر گرفتن دخترها توسط گشت ارشاد میگن: «میخواست حجابشو رعایت کنه... چی میشه مگه دخترا یه روسری سرشون کنن؟! مگه چقدر سخته؟!» در برابر همین اسیدپاشها هم خواهند گفت: «میخواست از خونه نیاد بیرون... چی میشه مگه دخترا از خونه نیان بیرون؟! مگه چقدر سخته؟! اصلا دختر برای چی باید از خونه بیاد بیرون؟!»
و این جملات کمکم میشن بدیهیات زندگیمون...میشن ناخودآگاهمون...میرن تو ذهن بچههامون... و نسل بعد...
دیروز داشتم گریه میکردم. اول فکر کردم برای همهی دختران سرزمینم. بعد دیدم نه... اصلا بحث سر این چیزها نیست...
این «انسانیت»ه که داره میمیره تو حرکت اون پسربچههایی که رو صورت دخترا برای ترسوندنشون آب میپاشن...
میگذره این روزها. فراموش میشه این اسیدپاشیها. اصلا انشاءالله دیگه ادامه هم پیدا نمیکنه. ولی مطمئن باشین من فراموش نمیکنم این شوخیهای همکلاسیهامو. مطمئن باشین فراموش نمیکنم این روزهارو... این بیمحلیهای همکلاسیهای عزیز تهرانیم رو...فراموش نمیکنم که تو نمازخونهی دانشگاه، که حاجآقای نهاد رهبری برای مردم غزه، سلامتی رهبر پس از عمل جراحی، به زندگی برگشتن آقای مهدوی کنی، مردم عراق و کوبانی، و ... جلسهی دعا برگزار کردن و ...، حتی در یک کلمه هم یاد نکرد از دخترهای اصفهانی که با این اتفاقهای اخیر، زندگیشونو از دست دادن...
فراموش نمیکنم این روزها رو. مطمئن باشید.
پ.ن: چند روز پیش بر اثر فشار روانی ناشی از حرف زدن با خواهرم و فهمیدن عمق فاجعه در اصفهان، بعد از قطع کردن گوشی جیغ زدم گفتم:«یه روزی همهی عزیزامو بغل میکنم از این ممکلت آشغال میبرم بیرون که دیگه داره حالم از خودش و مردمش به هم میخوره». و یه دوست بود اون موقع که بهم برگشت گفت:«مهسا نگو اینو...نگو حالم از مملکت و مردمم به هم میخوره»
اون لحظه میخواستم کتکش بزنم اون آدمو. ولی الان حرفمو پس میگیرم. مگه نه اینکه عزیزان منم مردم همین مملکتن؟ هوم؟
مملکتو خالی کنیم دودستی تحویل آقایون بدیم؟ این همون چیزی نیست که میخوان از خدا؟ نه... محکم باشیم. محکم باشم. محکم باشید. اینجا وطن ماست. مملکت ماست. مال ماست. حق ماست. خالیش نمیکنیم...خالیش نمیکنم...
پ.ن۲: یکی از زمینههای مطالعات هوش مصنوعی، بررسی شبکههای اجتماعیه. به این شکل که میان تاثیر شبکههای اجتماعی رو روی شکلگیری جریانهای مختلف بررسی میکنن. مثلا اینکه چه جوری یه عرفو جا بندازیم بین مردم! یا وارونهش. چه جوری یه عرفو از بین ببریم؟ چه جوری میشه از شبکههای اجتماعی برای ایجاد انقلابها استفاده کرد؟ این ماجراهای «پ ن پ » و اینا بود ها! یا اون قضیهی «دکتر شریعتی» و ... . اینا همهش تو هوش مصنوعی مطالعه میشه که چه جوری جا میافته بین مردم.
یکی از زمینههاشم دقیقا شایعاته. پخش شایعات با استفاده از شبکههای اجتماعی. اینا رو دست کم نگیرینا! اینا کلی مطالعات ریاضی و گرافی و اینا داره... مسخره نیستن اصلا خیلی هم پیچیده و خفنن و علمهای بین رشتهای هستن.
الان تو همین قضیه هم من تو کف شایعات پخش شده هستم تو شبکههای اجتماعی... الان خبری که مال سال ۹۰ بوده از اسید پاشی تو مشهد رو برداشتن پخش میکنن که بگن از اصفهان رفته بیرون این قضیه... نمیدونم چرا دوست داریم خودمون خودمونو بترسونیم بیشتر و اینارو نشر هم میدیم. ولی از شما فرهیختگان مملکت خواهش میکنم این چیزهارو گسترش ندید. یعنی دیدید این شایعات براتون اومد اول برید یه سرچ کنید ببینید واقعیه یا نه. ریشهشو پیدا کنید. بعد نشرش بدید!
مسموم کردن فضا و بیشتر رعب ووحشت ایجاد کردن توش همون چیزیه که مد نظر افراد شروعکنندهی این کار بوده... خودمون بهش کمک نکنیم دیگه اقلا...
پ.ن۳: وقتی یه مدت همه در مورد یه مسئله حرف میزنن، آدم حس میکنه که دیگه حرف زدن ازش خیلی خزه و کار سبکیه. ولی یه حرفایی رو نمیشه که نگفت. حتی اگر خیلی خز شده باشه. منم هدفم جو دادن در این مورد نیست. هدفم اینه که بگم ورای این قضایا رو هم ببینیم... ببینیم در بلندمدت همین اتفاقی که احتمالا چند وقت بعد فراموش میشه، چه اثراتی داره روی نسلهای بعد ما...