صبح رسیدم خونه و همه منتظرم بودن... خیلی حس خوبیه این حس...
نتایج کنکور هم قراره ۲۱م اعلام بشه. باید اعتراف کنم که اصلا دوست ندارم ۲۱م بیاد به این زودیها...
چند شب پیش خواب دیدم رتبهم ۳۷ شده :))
خیلی نگرانم...
یه کوووووه کار برداشتم با خودم آوردم خونه.
شاکی نیستم از وضع موجود. ولی خستهم یه کم. یعنی راستش ناراحتیم از اینه که من که اصولا آدم مسئولیتپذیری بودم تو درسها و کارهای گروهی الان داره بهم به یه چشم دیگه نگاه میشه. تعدادشون اونقدر زیاد شده و زده از ساعتهای موجود روزم بالا که نمیتونم به همهشون برسم و هی مجبورم یه سری رو بپیچونم یا ایگنور کنم یا کمتر وقت بگذارم... و خیلی ناراحتم از این موضوع که آدما الانم رو به یاد میارن و نه گذشتهی نزدیکم رو که کار یه گروه رو به تنهایی انجام میدادم.
میگذره...می گذره...
:)
نمیدونم فقط چرا که وقتی میام خونه اینرسیم در برابر انجام تکالیفم خیلی زیاد میشه! :))
#تعداد مطالب ارسال نشدهی وبلاگم و noteهای رمزدار گوشیم داره خیلی زیاد میشه... این احتمالا یعنی پرِ حرفم و کسی نیست که حرفامو بهش بگم...