خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

بابا

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ب.ظ

بابا شاکیست از دستم. می‌گوید این همه ما بودیم و تو به خاطر دیدنمان زود به زود نیامدی خانه. حالا برای این بچه‌ی ۲ماه و نیمه زود به زود می‌آیی و دل‌تنگ می‌شوی.

(بگذریم که هر چه می‌گویم قبلا ۴هفته یک‌بار می‌آمدم و الان ۳هفته یک‌بار زیر بار نمی‌رود و می‌گوید تو ۳ماه یک بار می‌آمدی:)) )

می‌گویم: آخه این کوچولوئه خیلی! تندتند بزرگ می‌شه!

بابا نگاهم می‌کند و می‌گوید: من هم تندتند پیر می‌شم هااا...

قلبم تیر می‌کشد.

  • مهسا -

نظرات  (۲)

حالم بد شد! .... پدرها معمولا گله نمی کنند، وقتی گله می کنند که خیلی نراحت باشند....
پاسخ:
:((
قدم نو رسیده مبارک

به فکر پیرمردها باش


تازه الان فهمیده باشی این پدر ومادرا چقد زحمت مارو کشیدن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">