عیدی
تا حالا همیشه از برادرم و همسرش کادو و عیدی کتاب میگرفتم. همیشه کتابهایی برایم میخریدند که با وسواس زیاد انتخاب شده بود و من در شبهای خوابگاه یا روزها تو سرویس خوابگاه غرق میشدم تو داستانهاشان...
امسال اما دو تا دفترچهی سفید عیدی گرفتم. یکی از خواهرم و دیگری از برادرم و همسرش. اول دفترچهای که برادرم و همسرش بهم دادند، نوشته بودند:«دفترچهی ممنوع»۱!
بودن این دفترچه حس عجیبی بهم میدهد. این بار به من یک زندگی نوشته شده و ساخته شده هدیه ندادهاند، این بار این منم که باید بنویسم و خلق کنم. روزی چندبار دفترچهام را دست میگیرم و زل میزنم به خطوط سفیدش و سعی میکنم داستانهای نانوشته را بخوانم. بارها تصمیم گرفتهام شروع کنم به نوشتن از آنچه در مغزم میگذرد اما ترسیدهام. داشتن یک «دفترچهی ممنوع» جرئت میخواهد. ترسناک است! فکرها و ذهنیتها تا وقتی در مغز آدم هستند، محفوظ هستند. اما وقتی روی کاغذ بیایند، وقتی ثبت شوند، وقتی در قالب کلمات و جملات عینیت پیدا کنند، دیگر محفوظ نیستند و مسئولیتآورند. من هنوز جرئت سیاه کردن خطوط سفید این دفترچه را ندارم...
----------------------------------
۱- اشاره به کتاب «دفترچهی ممنوع» نوشتهی آلبادسس پدس
- ۹۵/۰۱/۰۶
امسال هم کمتر از سالهای قبل وقت نذاشتن برای انتخاب کادوت! خیلی هوشمندانه بود. ایول....