خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

این روزها که می‌گذرد...

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ب.ظ

این آخرین پست منه تا قبل ازسفرمشهد(ان‌شاءالله).

۱.

توصیف این روزها برام خیلی سخته. شاید به اندازه‌ی چند سال بزرگ شدم تو این چند روز. سعی کردم لبخند بزنم و سعه‌ی صدر داشته باشم و صبور باشم. چیزهایی که تا پیش از این در خودم ندیده بودم...بزرگ شدم و با یه آدم عزیزی که روحش قرین رحمت باشه ان‌شاءالله(و من باوردارم که هست) تجدید میثاق کردم. نشستم و با خودم سنگ‌هامو واکندم. با خودم دودوتا چهارتا کردم و دیدم نمی‌تونم از این خطی که روشم بزنم بیرون. به خودم فشار زیادی وارد کردم این وسط. فشارها هم درونی بود و هم بیرونی و نتیجه‌ش این میگرن لعنتی بود که دست ازسرم برنمی‌داشت. اما اشکال نداره...ارزشش رو داشت. ارزش این که بشینم و ببینم با خودم چند-چندم رو داشت... واقعا داشت :) همیشه که آدم نباید با خودش مهربون باشه. گاهی باید به خودش سخت بگیره. گاهی باید به خودش فشار بیاره و از خودش عصبانی بشه. 

   روزهای سختیه که باید بگذره...و می‌گذره. اما من در جریان گذشتنش بزرگ شدم. رشد کردم. و از این بابت خوشحالم... خدایاشکرت... :)


۲.

یه وقت‌هایی سکوت کردن خیلی سخته. وقتی کسی فکر می‌کنه آسیب کوچکی که بهش زده شده بزرگترین آسیب بوده و تو چشم آدم نگاه می‌کنه و این رو می‌گه و آدم نمی‌تونه حرف بزنه...نمی‌تونه بگه که تمام زندگی خانواده‌ش و خودش زیر آسیب‌های خیلی بزرگ همین علت گذشته...نمی‌تونه بگه از اینکه کجاست و چی فکر می‌کنه و چه‌ها بهش گذشته، و مجبوره فقط سکوت کنه و خودش رو به بی‌اطلاعی از دنیای سیاست بزنه...مجبوره وانمود کنه که اندازه‌ی بچه‌ی ۵ ساله سر از سیاست در نمیاره، مجبوره...همین سختی‌هاست که آدم رو بزرگ می‌کنه...


۳.

یه تعداد وحشتناکی ددلاین و تمرین یهویی ریخته سرم. کاملا یهویی! و به خاطر سفر مشهد به شدت کمبود وقت دارم. و آنچه که برام مهمه اینه که تمام این تمرین‌ها و پروژه‌ها باید تا قبل از سفر انجام بشن. اگر نه به این سفر نخواهم رفت. چون معتقدم اول باید آدم کار واجبش رو انجام بده و بعد بره زیارت...اگرنه مقبول نیست. برای این که بتونم به این ددلاین‌ها برسم باید به اندازه‌ی دوره‌ی لیسانسم همت و پشتکار داشته باشم...در همین راستا باید خیلی خیلی تلاشم رو زیاد کنم. در حالی که این وسط صبح دو روزم به دندون‌پزشکی خواهد گذشت...


۴.

زندگی یکنواخت شده یه کم! دلم اندکی هیجان می‌خواد...اندکی اتفاق تازه! اتفاق تازه‌مون تو شهریوره(تولد خواهرزاده‌م) :)) تا شهریور هم خیلی راهه! درنتیجه من واقعا دوست دارم زودترش هم اتفاق هیجان‌انگیزی بیفته. هیچ ایده‌ای هم ندارم از اینکه این اتفاق هیجان‌انگیز چی می‌تونه باشه! مثلا اینکه یهویی بهم بگن بیا برو اینترنشیپ اروپا:)) یا مثلا اینکه بریم یه سفر خانوادگی...یا چه می‌دونم! یه روز از خواب پاشم ببینم دوستامون از آمریکا برگشتن...میدونین؟ هر اتفاقی الان می‌تونه منو خوشحال کنه! هر اتفاقی که زندگی رو از این یکنواختی دربیاره. ۵ ساله دارم پشت سر هم تمرین می‌نویسم وپروژه انجام می‌دم. حق دارم دلم یه کم تنوع بخواد دیگه. نه؟ 

پ.ن: گزینه‌ی یاد گرفتن بافتنی از فیلمای یوتیوب هنوز روی میزه! منتها هنوز همت نکردم برم سمتش...می‌ترسم از تنبل و راکد شدن! خیلی می‌ترسم! و حس می‌کنم دارم بهش دچار می‌شم...


۵.

دعا کنین برسم به همه‌ی کارهام و بتونم برم مشهد:) دلم وحشتناک زیارت می‌خواد...



  • مهسا -

نظرات  (۴)

همیشه به سفر و شادی

به قول حورا 4ساله تمام کردن لیسانس و پشت سرش ارشد. اونم دانشگاه تهران ... خستگیت طبیعیه. من که دوباره برگردم لیسانسمو 5ساله میکنم!!! :))))

التماس دعا...

خوبه که باز مینویسی.....

پاسخ:
مرسییییی:)
مننننننننننم برگردم عقب ۵ساله می‌کنم:))
به سلامتی، انشاالله به کارات برسی و با خیال راحت بری... ما وقتمون خیلی کمه :((( کلللللی کار داریم هر دومون که تمومی ندارند
پاسخ:
سلامت باشین:)
مرسی:*
دیگه به هرحال شما مامان وبابایین :دی
سلام. بهتری؟ دندونت چطوره؟
واقعا حق داری که به تنوع احتیاج داشته باشی. ایراد چهار ساله لیسانس گرفتن و بلافاصله ارشد قبول شدن همین است!
کی میری مشهد؟ ما پنجشنبه میریم جمعه برمی گردیم.
پاسخ:
سلااام:)
بهترم...در حال معالجه ریشه‌م...۳جلسه طول می‌کشه همین یه دندون:((
نه که خسته شده باشما...ولی واقعا تنوع میخوام خب:( همین که خودتون گفتین...
عههه  به سلامتی. چه کم! من ۱۹م میرم ایشالا...
این روز ها که میگذرد

خوش حالم.

خوشحالم

که این روز ها میگذرد...
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">