خوابگاه‌نوشته‌ها

خوابگاه‌نوشته‌ها

تا ۷ سال قبل برای من فقط یک "هم" معنی داشت و آن هم هم‌وطن بود! می‌فهمیدم که در غربت چقدر وطن می‌تواند بشود نقطه‌ی مشترک و پیدا کردن یک هم‌وطن چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد! از وقتی خوابگاهی شدم، "هم"های جدیدی برایم معنا پیدا کرد!شاید برای کسی که زندگی خوابگاهی را تجربه نکرده باشد، "هم اتاقی" هیچ مفهومی نداشته باشد!می خواهم اینجا خاطرات "هم اتاقی" بودنم را بنویسم...

بایگانی
پیوندها

آخرین روز تعطیلات

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۷ ب.ظ

۱.

در کمال تعجب، در این خوابگاه هم دزدی راه افتاده...میوه‌ و شیر و کفش و قابلمه و قهوه‌جوش و ... . خیلی زشته واقعا برای دانشجوی تحصیلات تکمیلی فنی چنین چیزی! احساس امنیتی رو که از اول ترم داشتیم از همه‌مون گرفته اتفاقات اخیر.


۲.

این هم از مراسم استقبال تنهایی من از آغاز ترم دوم ارشد... :)

باشد که ترم خوبی در پیش داشته باشم...

پر از انرژی و خوشحالیم...امیدوارم این انرژی همراهم بمونه...


۳.

«بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس»

#حافظ


هربار که خودم را گم می‌کنم و گیج می‌شوم و به بیان ساده‌تر تمام وجودم پر می‌شود از حس «لوزر»بودن، دلم می‌خواهد بزنم به دل طبیعت. بروم جایی که آب باشد. آب جاری...بنشینم کنارش و چشمانم را ببندم و به صدایش گوش فرا دهم و آرام شوم...بعد فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم...آب مرا آرام می‌کند. انگار همه‌ی حرص‌ها، همه‌ی زیاده‌خواهی‌ها، همه‌ی نارضایتی‌ها را از دلم می‌شوید و با خود می‌برد. می‌گذارد آرام بگیرم...فکر کنم...به خودم. به عزیزانم. به همه‌ی آنچه که دارم. می‌گذارد آرام بگیرم وبه مرتبه‌ی «شکر» برسم. 

چند روزی حالم خوب نبود. نه که بد باشم... ولی ته دلم باز خالی شده بود...حس می‌کردم آرزوهام را در گذشت روزها جا گذاشته‌ام. انگار سر راه آرزوهام آرام آرام از کوله‌م ریخته باشند و نفهمیده باشم... رسیده بودم به حرف #شمس_لنگرودی که: «می خواستم جهان را به قواره ی رویاهایم در آورم، رویاهایم به قواره ی دنیا در آمد»

دیروز تنهای تنها خودم را رساندم به کناره‌ی زاینده‌رود. ساعتی نشستم کنار آب آرام زاینده‌رود زیر سقف آبی آسمان که مدت‌ها بود ندیده بودمش. خودم را و فکرهایم را سپردم به آب...گذاشتم فکرم شسته شود...گذاشتم گرد حرص‌ها و حسادت‌ها و حسرت‌ها از دل و فکرم شسته شود... انعکاس آبی آسمان و تلالو نور خورشید روی آب رودخانه، روحم را صیقل داد... «الهی ادای شکر ترا هیچ زبان نیست و دریای فضل ترا هیچ کران نیست و سر حقیقت تو بر هیچکس عیان نیست، هدایت کن بر ما رهی که بهتر از آن نیست.

الهی خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود خود افروز انیدم، از دوستی آواز دادم، دل و جان را فراناز دادم، اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم.»

#خواجه_عبداالله_انصاری



جان من اون مرغ دریایی رو ببینین وسط عکس...:عشق


  • مهسا -

نظرات  (۲)

عجب عکسییییی
پاسخ:
دوستش دارم خودمم :)
سلام :) 
چقدر بارِ ادبیاتی پست بالا بود :)
اعتراف می کنم هنوز نمی دونم اون فرش تو عکس مال خونتونه یا مال خوابگاه!
حس پستتون خیلی خوب بود و حتّی خبر اون دزدی های زشت هم نتونست خرابش کنه
اینکه دیگه عکس زاینده رود رو خشک نمی بینیم خیلی خوبه :)
پاسخ:
سلام:)
فرش خوابگاهه:))
خداروشکر:) دلم میخواست توش انرژی مثبت باشه و میزان امیدواری من به آینده توش نمایان باشه...
بخش‌هایی از زاینده‌رودرو پرآب نگه داشتن و من هم واقعا بابت این قضیه خوشحالم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">